STORIES for CHILDREN by Sister Farida(www.wol-children.net) |
|
Home عربي |
Home -- Farsi -- Perform a PLAY -- 019 (Who is the true God 4) This page in: -- Albanian -- Arabic? -- Armenian -- Aymara -- Azeri -- Bengali -- Bulgarian -- Cebuano -- Chinese -- English -- FARSI -- French -- Fulfulde -- German -- Greek -- Guarani -- Hebrew -- Hindi -- Indonesian -- Italian -- Japanese -- Kazakh -- Korean -- Kyrgyz -- Macedonian -- Malayalam? -- Platt (Low German) -- Portuguese -- Punjabi -- Quechua -- Romanian -- Russian -- Serbian -- Slovene -- Spanish-AM -- Spanish-ES -- Swedish -- Swiss German? -- Tamil -- Turkish -- Ukrainian -- Urdu -- Uzbek
!نمایش نامه ها – برای دوستانتان اجرا کنید 91. خدای واقعی کیست 4شاه آخاب از دست الیاس بسیار عصبانی بود. آخاب: "تقصیر این پیامبر است که مدت زیادی است باران نباریده است." آخاب حرف های بیهوده ای می زد. آیا او فراموش کرده بود که خشکسالی بزرگ تنها به این دلیل بود که او خدای زنده را ترک کرده بود؟ سه سال گذشت. سه سال بدون حتی قطره ای باران. و سپس الیاس پیش شاه آخاب رفت. الیاس: "شاه آخاب، اگر تو می خواهی که دوباره باران ببارد، همه ی مردم و تمام کاهنانی که بت بعل را می پرستند جمع کن: همدیگر را در کوه کارمل خواهیم دید. در آنجا می بینیم که خدای چه کسی واقعی است: خداوند یا بعل؟" آخاب حرف الیاس را گوش کرد. صبح روز بعد، همه ی مردم بالای کوه رفتند. چه اتفاقی قرار بود بیفتد؟ الیاس رو به جمعیت فریاد زد: الیاس: "تا کی می خواهید به این سو و آن سو متزلزل شوید؟ امروز تصمیم بگیرید که به چه کسی می خواهید خدمت کنید: خداوند یا بعل؟" مردم ساکت بودند. آنها الیاس را نگاه می کردند که در حال ساخت یک محراب بود و سپس یک حیوان قربانی بر روی آن گذاشت. کاهنان بعل نیز همین کار را کردند. الیاس: "صبر کن! آتش را روشن نکن هر کسی خدای خودش را بپرستد. و خدایی که از آسمان آ تش بباراند خدای حقیقی است." پیروان بعل بلافاصله خدای خود را صدا کردند. ساعت ها و ساعت ها. ولی هیچ جوابی از آسمان نگرفتند. الیاس به آنها خندید: الیاس: "ها ها ها بله بلند تر داد بزنید. شاید خدایتان خوابیده و یا در تعطیلات است." وقتی که الیاس بر روی محرابش و چوب ها آب ریخت همه ساکت شدند. چوب خیس آتش نمی گیرد، می گیرد؟ الیاس با صدایی بلند و از ته قلبش اینطور دعا کرد: الیاس: "خداوندگارا، امروز به مردم نشان بده که تو خدای اسراییل هستی و من خدمتگزار توام." ناگهان از آسمان آتش بارید و قربانی، چوب، سنگ ها و حتی آب را سوزاند! همه چیز سوخت. مردم بهت زده با صورت بر روی خاک افتادند و یکصدا گفتند: مردم: "پروردگار خداوند است! پروردگار خداوند است!" اکنون مردم قانع شده بودند، و کاهنان بعل پاداش خود را گرفته بودند، و همه ی ایشان باید نابود می شدند. پروردگار خداوند است، بار دیگر الیاس او را پرستید و سپس ابرهای تیره آمدند. اولین قطره ها باریدند. تنها خدای زنده می توانست باران را بباراند. افراد حاضر: راوی، آخاب، مردم ynamreG FEC :thgirypoC © |