STORIES for CHILDREN by Sister Farida

(www.wol-children.net)

Search in "Farsi":

Home -- Farsi -- Perform a PLAY -- 121 (Tracks in the snow 5)

Previous Piece -- Next Piece

!نمایش نامه ها – برای دوستانتان اجرا کنید
نمایش نامه ها جهت اجرای کودکان

121. رد پاها در برف 5


آنت یک کتاب خواند. ولی اصلا نتوانست تمرکز کند.

آنت: "مادربزرگ، من می روم بخوابم. شب بخیر."

ولی او به اتاقش نرفت، در عوض بیرون رفت و در برف زیاد قدم زد. از خانه دور شده بود که سر خورد و پایش طوری پیچ خورد که دیگر نمی توانست راه برود.

آنت (با گریه): "حالا چکار کنم؟ من را یخ زده پیدا خواهند کرد."

او در برف ها نشست و گریه کرد. ستاره ها در آسمان می درخشیدند. آنت به بالا نگاه کرد. آیا خداوند او را با وجودیکه با لوکاس بدجنسی کرده نجات خواهد داد؟

سپس صدای سر خوردن اسکی را شنید.

آنت: "کمک! کمک! لوکاس، آیا تو هستی؟ لطفا کمکم کن. پایم پیچ خورده است."

لوکاس: "میروم یک سورتمه بیاورم. بیا، ژاکتم را بپوش تا بر گردم."

وقتی که او دوباره تنها شد، با تمام وجودش دعا کرد.

آنت: "خداوند عیسای عزیز، من گناهکارم و به تو احتیاج دارم. لطفا گناهانم را ببخش. من می خواهم فرزند تو باشم، و این کار به دلیل آنکه الان گرفتار شدم نیست. آمین."

لوکاس با یک سورتمه و پتو برگشت.

آنت: "لوکاس، من باید چیزی را به تو بگویم. من بودم که پونی ات را خراب کردم. عیسی مرا بخشیده است. خواهش می کنم تو هم مرا ببخش. من دیگر از تو متنفر نیستم."

لوکاس: "حدس می زدم کار تو باشد. ممنون که گفتی. من تو را می بخشم."

آنت در خانه و در امنیت بود. و لوکاس در همسایگی دعا می کرد.

لوکاس: "خداوند عیسی، لطفا به من ایده ای بده تا به آنت ثابت کنم بابت آن اتفاق برای دنی متاسفم."

سپس او دکتری که در شهر دیده بود را به یاد آورد. آیا او می توانست پای دنی را دوباره درمان کند؟

نیمه ی شب بود و لوکاس در کولاک با به خطر انداختن زندگیش به سمت شهر اسکی کرد. بسیار خسته ولی به سلامت رسید، هرچند کار بسیار خطرناکی بود. ولی ارزشش را داشت. دکتر می خواست کمک کند. دنی مجبور شد زمان بیشتری را در بیمارستان بماند، در خانه، شادی بسیار زیادی بود. او می توانست دوباره راه برود! لوکاس هم دعوت شده بود. او از اینکه می دید دنی بدون عصا راه می رود بسیار خوشحال بود.

دکتر: "دنی، باید از لوکاس تشکر کنی. او با آمدنش پیش من، جانش را به خاطر تو به خطر انداخت."

لوکاس: "من این کار را به تنهایی انجام ندادم. عیسی این ایده را به من داد، و کمکم کرد انجامش دهم."

ودوست پیرش در کوهستان پول همه چیز را داد. ولی این قضیه به عنوان راز لوکاس باقی ماند.


افراد حاضر: راوی، لوکاس، آنت، دکتر

ynamreG FEC :thgirypoC ©

www.WoL-Children.net

Page last modified on August 07, 2024, at 09:11 AM | powered by PmWiki (pmwiki-2.3.3)