STORIES for CHILDREN by Sister Farida(www.wol-children.net) |
|
Home عربي |
Home -- Farsi -- Perform a PLAY -- 050 (Attention danger of an avalanche) This page in: -- Albanian -- Arabic? -- Armenian -- Aymara -- Azeri -- Bengali -- Bulgarian -- Cebuano -- Chinese -- English -- FARSI -- French -- Fulfulde -- German -- Greek -- Guarani -- Hebrew -- Hindi -- Indonesian -- Italian -- Japanese -- Kazakh -- Korean -- Kyrgyz -- Macedonian -- Malayalam? -- Platt (Low German) -- Portuguese -- Punjabi -- Quechua -- Romanian -- Russian -- Serbian -- Slovene -- Spanish-AM -- Spanish-ES -- Swedish -- Swiss German? -- Tamil -- Turkish -- Ukrainian -- Urdu -- Uzbek
!نمایش نامه ها – برای دوستانتان اجرا کنید 05. توجه خطر بهمندر کوههای سوییس، پسری از گوسفندهایش نگهداری می کرد. او گل ها و یخچال های طبیعی درخشان را دوست داشت. یک کوهنورد به بالای کوه آمد. کوهنورد: "سلام، اسم شما چیست؟" هنری: "سلام، من هنری هستم." کوهنورد: "آیا تو اینجا تنها هستی؟" هنری: "بله من در تعطیلا ت هستم و از گوسفندان پدرم مراقبت می کنم." کوهنورد: "پس تو یک چوپان هستی. آیا چوپان خوب را می شناسی؟" هنری: "نه، کیست؟" کوهنورد: "خداوند عیسی. در انجیل آمده است که مردم مانند گوسفندان نافرمان هستند که سرخوش راه خود را می روند. چوپان خوب به دنبال ما می گردد. او می خواهد که ما را هدایت کند و یکروزی به بهشت ببرد." هنری: "آیا او مرا هم وقتی که بمیرم به بهشت می برد؟" کوهنورد: "بله، تنها لازم است که از او بخواهی چوپان و شبان تو باشد." هنری: "من همین الان دوست دارم که این کار را انجام دهم." هنری دعای بسیار ساده ای کرد. دعایی که از ته قلبش بود. او می خواست که به عیسی تعلق داشته باشد. پیش از آنکه کوهنورد به راه خودش ادامه دهد، به هنری گفت: کوهنورد: "و حالا تو برای همیشه به عیسی تعلق داری. تو می توانی بگویی: خداوند شبان من است. نگاه کن، تو می توانی از انگشتانت برای گفتن این آیه از انجیل استفاده کنی." هنری آیه را تکرار کرد و یک انگشت یک انگشت از دست چپش را برای هر کلمه گرفت. او دومین انگشتش را مخصوصا محکم گرفت و گفت: هنری: "خداوند شبان من است." او با خوشحالی ماجرا را برای پدر و مادرش تعریف کرد. تعطیلاتش تمام شد و باید دوباره به مدرسه برمی گشت. زمستان شده بود. و زمستان می تواند در کوههای سوییس بسیار خطرناک باشد. گاهی خطر سقوط بهمن هم وجود دارد. هنری به برف ضربه زد. ناگهان صدای رعد و برق شنید. می خواست بدود ولی خیلی دیر شده بود. بهمن آمد و او را زیر توده ای بزرگ از برف دفن کرد. وقتی هوا تاریک شد، پدر وماردش نگران شدند. آنها ساعت ها به دنبال او گشتند. زمانی که آنها او را سرانجام پیدا کردند دیدند که چهارمیم انگشت از دست چپش را محکم گرفته بود. در زمان مرگ، هنری شبان خوبش را به یاد آورده بود. پدر و مادرش بسیار ناراحت بودند. ولی ازفکر اینکه دوباره می توانستند او را در بهشت ببینند کمی آرام می شدند. روزی که آنها می توانند برای همیشه با شبان خوب باشند. آیا شما هم می توانید بگویید: خداوند شبان من است؟ افراد حاضر: راوی، کوهنورد، هنری ynamreG FEC :thgirypoC © |