Home -- Farsi -- Perform a PLAY -- 061 (A new star 1)
!نمایش نامه ها – برای دوستانتان اجرا کنید
نمایش نامه ها جهت اجرای کودکان
16. ستاره جدید 1
میلیاردها ستاره در آسمان شب می درخشیدند. مردانی از بابل آسمان درخشان را با تلسکوپ مشاهده کردند.
مرد دانای اول: "نگاه کن، یک ستاره ی جدید! یکی که تا پیش از این آنجا نبوده."
مرد دانای دوم: "درست است. این ستاره ناگهان آمد. معنی آن چیست؟"
این مردان دانا چیزهای زیادی در باره ی ستاره شناسی می دانستند. برای پیدا کردن جواب سوالشان لوح های سنگی و طومارهای بلند را بررسی کردند.
مرد دانای اول: "اینجاست: این ستاره نشان می دهد که پادشاه یهود متولد شده است."
مرد دانای دوم: "یک پادشاه خیلی خاص! بهترین کار این است که برویم او را پیدا کرده و پرستش کنیم. او باید پادشاه ما نیز بشود."
عیسی، پادشاه ابدی متولد شد.
نخست، خداوند به چوپانان و سپس به این مردان دانشمند در بابل خبر داد.
بلافاصله بعد از آن، این دانشمندان ساک ها و هدایای خود را بر شتر ها گذاشتند. آنها می بایست 026 مایل را طی می کردند. سفر آنها ماهها طول می کشید. ولی عیسی برایشان اهمیت زیادی داشت. آنها می خواستند که او را بپرستند و به همه نشان دهند که او را بعنوان خداوند و صاحب زندگی هایشان پذیرفته اند.
آیا شما هم در کریسمس امسال همین را به او نشان خواهید داد؟ آیا شما هم می خواهید که او خداوند و نجات دهنده ی شما باشد؟
آن مردان دانا سرانجام خسته به شهر اورشلیم رسیدند.
مرد دانای اول: "پادشاه تازه تولد یافته کجاست؟ ما ستاره ی او را دیده ایم و آمده ایم که او را پرستش کنیم."
هیچکس پاسخی نداد. مردم شوکه شده بودند و به راه خود ادامه دادند. شاه هیرود از همه بیشتر شوکه شده بود. این شاه وحشتناک که همه از او می ترسیدند، از آن می ترسید که تخت پادشاهی خود را از دست بدهد. او به سرعت مشاوران خود را صدا کرد.
هیرود: "آیا شما می دانید که این پادشاه یهود در کجا بدنیا خواهد آمد؟"
مشاور: "البته که می دانیم. ما کلام خدا را مطالعه کرده ایم. پادشاه از بیت اللحم خواهد آمد."
این حرف ها مانند یک شمشیر به هیرود ضربه زدند. اما او نگذاشت کسی متوجه ترسش شود. و به طور مخفیانه ای از مردان بابلی پرسید:
هیرود: "آن ستاره چه زمانی ظاهر شد؟ و شما چه وقت برای اولین بار آن را دیدید؟"
بدون کوچکترین شکی آنها تاریخ را به او گفتند. و حالا او هر آنچه که می باید را می دانست.
هیرود: "به بیت اللحم رفته و آن کودک را پیدا کنید. زمانی که پیدایش کردید اینجا بیایید و به من بگویید، چرا که من هم می خواهم او را پرستش کنم."
آیا او واقعا می خواست چنین کاری کند؟ نه. این دروغگوی بد می خواست که تنها پادشاه باشد و به همین دلیل می خواست این پادشاه کوچک را بکشد. آن مردان دانشمند از اورشلیم رفتند.
در قسمت بعدی می شنوید که چه اتفاق هایی خواهد افتاد.
افراد حاضر: راوی، دو دانشمند، هیرود، مشاور
ynamreG FEC :thgirypoC ©