Home
Links
Contact
About us
Impressum
Site Map


YouTube Links
App Download


WATERS OF LIFE
WoL AUDIO


عربي
Aymara
Azərbaycanca
Bahasa Indones.
বাংলা
Български
Cebuano
Deutsch
Ελληνικά
English
Español-AM
Español-ES
فارسی
Français
Fulfulde
Gjuha shqipe
Guarani
հայերեն
한국어
עברית
हिन्दी
Italiano
Қазақша
Кыргызча
Македонски
മലയാളം
日本語
O‘zbek
Plattdüütsch
Português
پن٘جابی
Quechua
Română
Русский
Schwyzerdütsch
Srpski/Српски
Slovenščina
Svenska
தமிழ்
Türkçe
Українська
اردو
中文

Home -- Farsi -- Perform a PLAY -- 127 (Too late)

Previous Piece -- Next Piece

!نمایش نامه ها – برای دوستانتان اجرا کنید
نمایش نامه ها جهت اجرای کودکان

721. خیلی دیر


آنها به ساحل رسیده واز قایق پایین آمدند. سرانجام! یایروس نا امیدانه به عیسی نیاز پیدا کرد. او جمعیت را کنار زد و بر پاهای عیسی افتاد.

یایروس: "دخترم دارد می میرد. زود بیایید. لطفا دستانتان را بر روی او بگذارید تا درمان شود."

عیسی با او رفت. آنها باید عجله می کردند. چرا عیسی ناگهان ایستاد؟

عیسی: "چه کسی مرا لمس کرد؟"

مرد: "من نبودم. همه هل می دهند و تنه می زنند."

عیسی برگشت و زنی را دید که پشت سرش ایستاده و می لرزید.

زن: "من فقط می خواستم لبه ی لباستان را بگیرم. من به مدت 21 سال بیمار بوده ام. هیچ دکتر و دارویی به من کمک نکرده است. و تمامی پول هایم را داده ام تا خوب شوم ولی زمانی که لباس شما را لمس کردم به یکباره درمان شدم!"

عیسی: "ایمانت تو را خوب کرد. نترس!"

ایمان کمک می کند! اگر در عیسی ایمان بیاورید هرگز ناامید نخواهید شد. یا فکر می کنید که این اتفاق می تواند هر زمانی بیفتد؟

پیک: "یایروس کجاست؟ یایروس، من خبرهای بدی برایت دارم: دخترت مرده است."

او تنها 21 سال داشت. ایمان یایروس بطرز خطرناکی در حال از بین رفتن بود، مانند شعله ی شمعی در باد.

عیسی: "نترس. در عوض به من اعتماد کن."

این حرفهای عیسی، ایمان او را باردیگر شعله ور کرد. سپس آنها به خانه ی یایروس رسیدند. صدای گریه و ناله از آن خانه شنیده می شد.

عیسی: "چرا گریه می کنید؟ این بچه نمرده است."

همه عیسی را مسخره کردند. آنها آن دختر را با چشمان خود دیده بودند. فقط پدر، مادر و سه نفر از دوستان نزدیک اجازه داشتند با او وارد اتاقی که او دراز کشیده بود شوند. سکوت مرگباری در آنجا بود. آیا یایروس به حرف های عیسی فکر کرده بود: "نترس. در عوض به من اعتماد کن؟"

و او چه چیز را باید در این مورد باور می کرد؟

عیسی به سمت تخت آن دختر رفت و دستش را گرفت.

عیسی: "تالیتا کومی! ای دختر، بلند شو!"

پدر و مادرش دیدند که دخترشان چگونه چشمانش را باز کرد و از تخت بلند شد.

عیسی: "چیزی برای خوردن به او بدهید."

خداوند این را گفت، کسی که مریض را شفا داد و مرده را زنده کرد.

عیسی می تواند هر کاری انجام دهد! غیر از یک کار: او نمی تواند کسانی را که به او ایمان دارند نا امید کند.

به همبن خاطر، هر اتفاقی که در زندگیتان می فتد: تنرسید، در عوض به او اعتماد کنید!


افراد حاضر: راوی، یایروس، عیسی، مرد، زن، پیک

ynamreG FEC :thgirypoC ©

www.WoL-Children.net

Page last modified on August 07, 2024, at 10:36 AM | powered by PmWiki (pmwiki-2.3.3)