Home -- Farsi -- Perform a PLAY -- 031 (Alarm on the farm)
!نمایش نامه ها – برای دوستانتان اجرا کنید
نمایش نامه ها جهت اجرای کودکان
13. خطر در مزرعه
آیا شما تام را می شناسید؟ او در یک مزرعه در آمریکای جنوبی زندگی می کند. او در روز تولدش یک جوجه هدیه گرفت. تام به خوبی از آن مراقبت کرد. جوجه کم کم به یک مرغ تبدیل شد. آن کرک های زرد رنگ تبدیل به پرهای سفید شدند و به همین خاطر تام اسم مرغش را سفید خانم گذاشت. او در مزرعه برایش یک لانه درست کرد و هر روز سفیدخانم یک تخم می گذاشت. و با صدای بلند این خبر را به همه می داد.
(قد قد)
زمانیکه غلات در مزرعه رشد کردند و بلند تر شدند، سفید خانم دیگر تخم نگذاشت.
تام: "مامان، سفیدخانم چه شده؟ او دیگر تخم نمی گذارد و برای غذا خوردن هم نمی آید."
مادر: "فقط صبر کن تام."
مادرش لبخندی زد و چند هفته بعد تام دلیل آن را فهمید.
تام: "مامان مامان، نگاه کن!"
سفید خانم با یک عالمه جوجه آمد. تام بسیار خوشحال شد.
(صدای سوت)
یکروز صدای آژیر آتش نشانی به صدا در آمد. مزارع غلات سوختند. آتش تقریبا تا کلبه رسید.
تام: "سفید خانم کجاست؟ آیا اون..."
تام در حال جستجو در مزرعه جستجو بود و اصلا نمی خواست به فکر کردن ادامه بدهد. ولی چه شده بود؟ تا اینکه بدن سوخته اش را پیدا کرد. او را بلند کرد و دید که جوجه هایش ترسیده و کنار هم نشسته اند.
تام: "این چطور ممکن است؟"
مادر: "حیوانات به سرعت متوجه خطر می شوند. وقتی آتش نزدیکتر شد، جوجه ها از مادرشان محافظت خواستند. مرغ می توانست بپرد و فرار کند، ولی جوجه ها نمی توانستند. سفیدخانم بچه های خود را دوست داشت. بنابراین بال های خود را بر روی آنها پهن کرد و گذاشت که آتش خودش را به جای بچه ها بسوزاند. او خودش را فدا کرد تا بچه هایش زنده بمانند."
پدر: "و عشق عیسی را هم می توان با همین مقایسه کرد. تام، همیشه به یاد داشته باش که عیسی زندگیش را با میل و علاقه داد تا ما بتوانیم زندگی کنیم."
افراد حاضر: راوی، تام، مادر، پدر
ynamreG FEC :thgirypoC ©