Home
Links
Contact
About us
Impressum
Site Map


YouTube Links
App Download


WATERS OF LIFE
WoL AUDIO


عربي
Aymara
Azərbaycanca
Bahasa Indones.
বাংলা
Български
Cebuano
Deutsch
Ελληνικά
English
Español-AM
Español-ES
فارسی
Français
Fulfulde
Gjuha shqipe
Guarani
հայերեն
한국어
עברית
हिन्दी
Italiano
Қазақша
Кыргызча
Македонски
മലയാളം
日本語
O‘zbek
Plattdüütsch
Português
پن٘جابی
Quechua
Română
Русский
Schwyzerdütsch
Srpski/Српски
Slovenščina
Svenska
தமிழ்
Türkçe
Українська
اردو
中文

Home -- Farsi -- Perform a PLAY -- 140 (Dream job 1)

Previous Piece -- Next Piece

!نمایش نامه ها – برای دوستانتان اجرا کنید
نمایش نامه ها جهت اجرای کودکان

041. شغل رویایی 1


مواظب باش، چای داغ است (صدای بهم زدن قاشق در لیوان).

هودسون تقریبا زبانش را سوزانده بود. موقع صرف چای عصرانه برای خانواده ی هودسون بود. و در آن زمان، یعنی 051 سال پیش، کار بسیار خوشایندی بود.

پدر همیشه درباره ی کشور دور چین تعریف می کرد. ناگهان او جدی شد.

پدر: "من متوجه نمی شوم. چرا مبلغ های بیشتری به چین نمی روند؟ میلیون ها چینی وجود دارند که چیزی در باره ی عیسی نشنیده اند."

هودسون: "بابا، وقتی که قدم بلند شود، یک مبلغ می شوم و به چین می روم."

پدر و مادر به حرف های کودک پنج ساله ی خود لبخند زدند. او اغلب مریض بود. غیرممکن بود که یک مبلغ شود. و به این خاطر که هودسون نمی توانست به مدرسه برود، مادر در خانه به او آموزش می داد.

هودسون یک خوره ی کتاب بود.

هودسون: "کاش می شد شبها در تختم کتاب بخوانم. ولی نمی شود زیرا مامان همیشه چراغ را با خود می برد. باید چند شمع نصفه ی قدیمی پیدا کنم."

آن شب او قبل از گفتن شب بخیر، بطور مخفیانه جیب هایش را پر کرد و به اتاقش رفت. ولی چه بدشانسیی! یکی از مهمانان خانواده او را بغل کرد و بر روی پاهایش نشاند. درست در کنار شومینه! هودسون بسیار گرم شد، شمع های نصفه هم همینطور. برای او،هر یک دقیقه به اندازه ی چند ساعت گذشت.

مادر: "هودسون، الان دیگر وقت خواب است."

هودسون: "شب بخیر."

کمی بعد مادرش موم های چسبیده به جیب هایش را دید! هودسون از ناراحتی پشت مادرش پنهان شد. او دیگر هرگز این کار را نکرد.

این کرم کتاب یک سرگرمی دیگر پیدا کرده بود: عصبانی کردن خواهرش آمیلی.

ولی بیشتر مواقع آنها جدا نشدنی بودند و با هم پرندگان و حشرات را تماشا می کردند.

زمانی که هودسون سیزده ساله شد، مشغول به مطالعات دارویی شد. او نقشه های بسیاری برای آینده اش داشت. ولی یک تعطیلات خاص، تمام زندگیش را تغییر داد. او یک کتاب مسیحی خواند و یکمرتبه متوجه شد که عیسی مرد و به خاطر عشقش به هودسون دوباره زنده شد.

هودسون: "خداوند عیسی، ممنون برای اینکه دوستم داری. من می خواهم که مال تو باشم و هر چیزی که از من بخواهی را انجام دهم. آمین."

بعد از دعا، انگار عیسی گفته بود: پس به خاطر من به چین برو.

زمانی که او پنج سال داشت، مبلغ شدن بزرگترین آرزویش بود. و در 71 سالگی او خود را برای آینده اش آمادده می کرد. شاید تمرین هایش به شما انگیزه بدهد.

در نمایش بعدی چیز های بیشتری به شما خواهم گفت و شما نمی خواهید آن را از دست بدهید!


افراد حاضر: راوی، پدر، هودسون، مادر

ynamreG FEC :thgirypoC ©

www.WoL-Children.net

Page last modified on August 07, 2024, at 03:20 PM | powered by PmWiki (pmwiki-2.3.3)