Home -- Farsi -- Perform a PLAY -- 149 (It's difficult for Inam 1)
!نمایش نامه ها – برای دوستانتان اجرا کنید
نمایش نامه ها جهت اجرای کودکان
941. برای اینام سخت است 1
سبد لباس ها سنگین بود. اینام آن را تا رودخانه برد. در آنجا او لباس های کثیف را بیرون آورد و بر روی یک سنگ بزرگ سابید. کار سختی بود. برای اینکه در جنگل ماشین لباسشویی وجود نداشت. اشکهایش بر روی صورت قهوه ایش جاری شدند. او دوباره به شدت کتک خورده بود. اینام به دشت ها نگاه کرد و به زمانی فکر کرد که برنج ها هنوز بسیار کوچک بودند.
(صدای موزیک در پس زمینه هنگام مرور خاطرات)
اینام: "در آن زمان، بیگانه ها به اندونزی آمدند و کلیسای کوچکی در نزدیکی جنگل ساختند. همه می توانستند به آنجا بروند. من از شکاف دیوار یواشکی نگاه کردم و به ترانه های زیبایی که می خواندند گوش دادم. و سپس به داخل رفتم و داستان های جالبی درباری عیسی و اینکه چطور بر روی صلیب به خاطر ما مرد شنیدم.
من تصمیم گرفتم که از او پیروی کنم و زندگیم را به او بدهم. و وقتی به پدر و مادرم گفتم که به عیسی دعا کردم، آنها بسیار عصبانی شدند و کتکم زدند." (موسیقی قطع می شود)
اینام گریه کرد، نه به خاطر اینکه کتک خورده بود بلکه به خاطر پدر و مادرش.
اینام: "خداوند عیسی، کاش می شد پدر و مادرم هم در تو ایمان بیاورند، برای تو زندگی کنند و به بهشت بروند. لطفا نگذار گم شوند."
اینام سبد لباس ها را برداشت و به خانه برگشت.
مادر (عصبانی): "چرا اینقدر کند هستی؟ زود باش، عجله کن! برنج را بپز!"
بعد از غذا، اینام بسیار خسته شده بود.
ولی زمانی که همه جا ساکت بود، از پنجره بیرون پرید و به سمت آن کلیسای کوچک در جنگل رفت.
(موسیقی در پس زمینه)
او نمی خواست مراسم را از دست بدهد. ترانه ها و آیه های انجیلی که یاد گرفته بود به او انگیزه ی تازه ای داد. ولی در خانه، پدر و مادرش با یک چوب منتظرش بودند.
اینام از زمانی که تصمیم گرفته بود برای عیسی زنددگی کند روزهای سختی داشت. او اغلب کتک می خورد، ولی همچنان به عیسی اعتماد داشت. وقتی او مریض شد، مادرش دکتر جادوگر را صدا کرد. او یک معجون نوشیدنی درست کرد و چیزی را با خود زمزمه کرد.
اینام با خود فکر می کرد که چکار کند تا آن معجون را نخورد. دکتر جادوگر فنجان را به دست او داد و در آن لحظه مادرش گفت:
مادر: "من باید به آشپزخانه بروم، برنج دارد می سوزد!"
دکتر جادوگر هم دنبال مادر رفت و اینام به سرعت آن نوشیدنی را از پنجره به بیرون ریخت.
وای که اگر آنها می فهمیدند!
در نمایش بعدی خواهید شنید که چه اتفاقی افتاد.
افراد حاضر: راوی، اینام، مادر
ynamreG FEC :thgirypoC ©