Home -- Farsi -- Perform a PLAY -- 026 (A friend betrays Jesus)
!نمایش نامه ها – برای دوستانتان اجرا کنید
نمایش نامه ها جهت اجرای کودکان
62. یک دوست به عیسی خیانت می کند
دوست یا دشمن؟ شما چه فکر می کنید؟
او به سرعت به سمت دره های باریک اورشلیم رفت. با نگرانی به پشت سرش نگاه کرد و سرانجام وارد خانه ی کاهن بزرگ شد.نقشه ها در پشت درهای بسته کشیده شدند. این افراد می خواستند عیسی را بکشند. شخصی در را باز کرد و از دیدن یکی از حواریون عیسی شگفت زده شد.
یک دوست تبدیل به دشمن می شود- این چه معنی می تواند داشته باشد؟
یهودا: "اگر جای عیسی را به شما نشان دهم که بتوانید دستگیرش کنید، چه چیزی به من می دهید؟"
کاهن بزرگ: "ما به تو 03 سکه ی نقره می دهیم."
معامله به سرعت انجام شد. یهودا با خوشحالی از قصر بیرون رفت.
وجدان: "یهودا، تو یکی از حواریون، از شاگردان عیسی هستی. چطور توانستی تنها به ازای چند سکه به او خیانت کنی؟"
در ظاهر، یک دوست ولی قلبی از عیسی بسیار دور بود. و اکنون او منتظر یک زمان مناسب بود تا به او خیانت کند. ولی عیسی همه چیز را می داند، او همه ی انسان ها را به درستی می شناسد. این اتفاق باید می افتاد.
عیسی می دانست که باید بمیرد، و او در باغ جتسمانی دعا کرد.
ناگهان صدا بلند شد. یهودا و سربازان با مشعل و شمشیر آمدند.
دوست یا دشمن؟
عیسی زمانی گفت: "هر کسی که با من نباشد دشمن من است."
یهودا با یک بوسه، که نشانه ی دوستی است، به خدای خودش خیانت کرد. سربازان به سرعت آمدند و عیسی را دستگیر کردند. آنها با او بسیار بدرفتاری کردند. کتکش زدند، شلاق زدند و بر صورتش آب دهان انداختند. سپس آن بی گناه را به دادگاه بردند. شاهدان دروغین او را متهم کردند. خادم معبد فریاد زد:
خادم معبد: "هیچ چیزی برای دفاع از خود نداری؟"
عیسی ساکت ماند و چیزی نگفت.
کاهن بزرگ: "همین حالا به ما بگو- آیا تو پسر خدایی؟"
عیسی: "من او هستم."
مردم: "هرگز!"
مردم: "ما حرف او را باور نمی کنیم!"
مردم: "او سزاوار مرگ است!"
مردم: "او را از اینجا ببرید!"
مردم: "او باید بمیرد!"
هیچگس نمی خواست آن را باور کند. و سپس؟
ادامه ی ماجرا را در داستان بعدی خواهید شنید.
افراد حاضر: راوی، (و وجدان)، یهودا، کاهن بزرگ، خادم معبد، عیسی، مردم
ynamreG FEC :thgirypoC ©