STORIES for CHILDREN by Sister Farida(www.wol-children.net) |
|
Home عربي |
Home -- Farsi -- Perform a PLAY -- 143 (Like the Chinese 4) This page in: -- Albanian -- Arabic? -- Armenian -- Aymara -- Azeri -- Bengali -- Bulgarian -- Cebuano -- Chinese -- English -- FARSI -- French -- Fulfulde -- German -- Greek -- Guarani -- Hebrew -- Hindi -- Indonesian -- Italian -- Japanese -- Kazakh -- Korean -- Kyrgyz -- Macedonian -- Malayalam? -- Platt (Low German) -- Portuguese -- Punjabi -- Quechua -- Romanian -- Russian -- Serbian -- Slovene -- Spanish-AM -- Spanish-ES -- Swedish -- Swiss German? -- Tamil -- Turkish -- Ukrainian -- Urdu -- Uzbek
!نمایش نامه ها – برای دوستانتان اجرا کنید 341. مانند چینی ها 4زمانی که هودسون تایلور 5 ساله بود، می دانست که در آینده چه چیزی می خواهد بشود. اچ.تی.: "وقتی بزرگ شدم، می خواهم یک مبلغ شوم و به چین بروم." زمانی که او 12 ساله شد، به چین سفر کرد، زبانشان را یاد گرفت و به بسیاری از آنها درباره ی عیسی گفت. ولی بهترین کارها هم گاهی بسیار سخت می شوند. مرد: "آهای، اینجا چه کار می کنی؟ از اینجا برو!" سرباز: "ما این شیطان بیگانه و پیروانش را می کشیم." مرد: "نه، آنها را به دادگاه عالی می بریم." سربازان بی رحم مبلغان را کتک زدند و تا حد مرگ گلوی هودسون را فشار دادند. همه چیز به شکل وحشتناکی اذیت می کرد ولی او هنوز شوخ طبعیش را داشت. اچ.تی.: "صبر کن دوستم، این باعث می شود درباره اش در دفتر خاطراتمان بنویسیم." آنها همچنان بخاطر عشق عیسی به راه خود ادامه دادند، برای اینکه او بر روی صلیب و برای گناهان تک تک ما خیلی بیشتر زجر کشید. هودسون به آن فکر می کرد و خداوند عیسی را حتی بیشتر دوست می داشت. و دانستتنش، زمانیکه او را به سمت دادگاه می کشاندند، به او قدرت می داد. دادگاه عالی به توضیحاتشان گوش داد. اچ.تی.: "ما می خواهیم درباره ی عیسی ی نجات دهنده برای مردم تانگ شاوو تعریف کنیم. او همه را دوست دارد. و این در انجیل نوشته شده است. ما این کتاب را به عنوان هدیه به شما می دهیم." دادگاه عالی آن را دوست داشت. و به جای کتک زدن، به ایشان چای داد و به جای زندان به آنها اجازه داد تا درباره ی عیسی موعظه کنند. عیسی همه ی کارها را انجام می دهد. هودسون از او به این خاطر تشکر کرد. ولی پس از آن، در حالیکه بسیار خسته بود به خانه اش برگشت. همراه چینی اش دید که او با چه حالتی برنج و تخم اردکش را با چوب های غذاخوریش می خورد. چینی: "آقای تایلور، شما مانند ما می خورید و مثل ما حرف می زنید، ولی چرا مثل ما لباس نمی پوشید؟" اچ.تی.: "چرا که نه؟ سوال خوبیست! باید اینکار را بکنم؟" چینی: "اگر این کار را می کردید حتما به حرفهایتان بیشتر گوش می دادند." اچ.تی.: "م م م! وقتی عیسی به زمین آمد، تبدیل به انسانی شبیه ما شد. او مثل ما شد. و من هم می خواهم مانند چینی ها شوم. آیا به من کمک می کنی؟" هودسون به عشق عیسی کت و شلوار انگلیسی خود را با لباس چینی عوض کرد. یک موی بافته ی بلند مشکی او را خوش قیافه کرد. چینی: "حالا شبیه یک چینی شدید!" در ایالت تسانگ مینگ، هودسون تایلور درس انجیل می داد و مراقب بیماران بود. ولی ناگهان مشکلاتی پدید آمد. زن اول: "آیا شنیدی؟ آقای تایلور خوب باید از جزیره برود." زن دوم: "دکترهای ما حسودی می کنند، برای اینکه او بیشتر از آنها به مریض ها رسیدگی می کند و داروهایش نیز بهتر هستند." زن اول: "آنها کاری کرده اند که او درمقابل دادگاه عالی بد به نظر بیاید." و بعد؟ در نمایش بعدی به شما خواهم گفت. افراد حاضر: راوی، هودسون تایلور کودک، هودسون بزرگسال، مرد، سرباز، چینی، زن اول، زن دوم ynamreG FEC :thgirypoC © |