Home
Links
Contact
About us
Impressum
Site Map


YouTube Links
App Download


WATERS OF LIFE
WoL AUDIO


عربي
Aymara
Azərbaycanca
Bahasa Indones.
বাংলা
Български
Cebuano
Deutsch
Ελληνικά
English
Español-AM
Español-ES
فارسی
Français
Fulfulde
Gjuha shqipe
Guarani
հայերեն
한국어
עברית
हिन्दी
Italiano
Қазақша
Кыргызча
Македонски
മലയാളം
日本語
O‘zbek
Plattdüütsch
Português
پن٘جابی
Quechua
Română
Русский
Schwyzerdütsch
Srpski/Српски
Slovenščina
Svenska
தமிழ்
Türkçe
Українська
اردو
中文

Home -- Farsi -- Perform a PLAY -- 116 (Bill's special Christmas tree)

Previous Piece -- Next Piece

!نمایش نامه ها – برای دوستانتان اجرا کنید
نمایش نامه ها جهت اجرای کودکان

611. درخت کریسمس مخصوص بیل


بیل: "وحشتناک است! همه ی درختان کریسمس فروخته شدند. مامان، تو خیلی دیر کردی."

مادر: "خب، فکر میکردم اگر دیرتر بخرم، درخت ها ارزانتر می شوند. تو می دانی که ما پول زیادی نداریم."

بیل: "رزی دیروز برای یک درخت دعا کرد. او نا امید خواهد شد، دخترهای دیگر هم همینطور."

بیل به پدرش فکر کرد. زمانیکه که او هنوز زنده بود، همیشه درختشان را زودتر می گرفتند. بدون او همه چیز طور دیگری بود.

مادر: "بیل، یکی اینجا هست. سلام، من آن درخت را می خواهم لطفا."

مرد: "من آن را نمی فروشم. مال بچه هایم است. و اگر من امروز درختی با خود به خانه نبرم بسیار ناامید می شوند. کریسمس مبارک."

مرد رفت. بیل و مادرش شاخه های کاج را که بر روی زمین افتاده بودند برداشته و به خانه رفتند. چهار دختر غمگین جلوی در آمدند.

دختر: "آیا درخت گرفتید؟"

مادر: "نه، خیلی خیلی متاسفم."

همگی بسیار آرام و بی صدا سر میز شام نشستند. نوبت رزی بود که دعا کند.

رزی: "خداوند عزیز عیسی، من از تو خواستم که یک درخت به ما بدهی. آیا صدای مرا نشنیدی؟ ولی دیگر ناراحت نباش. الان دیگر خیلی دیر شده است. ممنون که چیزی برای خوردن به ما دادی. آمین."

دیرتر، وقتی دخترها خوابیده بودند، فکری به ذهن بیل رسید. با دقت و با چاقوی جیبی اش سوراخ هایی در دسته ی جارو ایجاد کرد و شاخه های کاج را با سیم به آن وصل کرد. سپس جارو را در سطل ماسه فرو کرد و با کاغذی قهوه ای آنرا بست.

مادر: "بیل، این درخت خیلی زیبا بنظر می آید! کارت عالی بود. من تزیینات و فرشته برای آن بالا را می آورم. دخترها بسیار شگفت زده خواهند شد."

رزی از همه خوشحال تر بود.

رزی: "بیل، این قشنگترین درختی است که ما تا به حال داشتیم. عیسی واقعا به دعای من جواب داد."

بچه ها با خوشحالی روبروی مادرشان نشسته بودند و او با صدای بلند داستان کریسمس را برایشان می خواند.

(صدای ورق زدن)

مادر: "و مریم اولین فرزند پسر خود را به دنیا آورد، او را در پارچه پیچید و در آخور گذاشت."

و چرا مادر داستان مصلوب شدن عیسی را هم خواند؟

مادر: "صلیب خداوند عیسی در حقیقت یک درخت بود. صلیب و آخور به یکدیگر تعلق دارند. خداوند عیسی بر روی زمین آمد تا برای ما بمیرد. کریسمس بدون صلیب معنایی ندارد."


افراد حاضر: راوی، بیل، مادر، مرد، دختر، رزی

ynamreG FEC :thgirypoC ©

www.WoL-Children.net

Page last modified on August 07, 2024, at 08:35 AM | powered by PmWiki (pmwiki-2.3.3)