Home
Links
Contact
About us
Impressum
Site Map


YouTube Links
App Download


WATERS OF LIFE
WoL AUDIO


عربي
Aymara
Azərbaycanca
Bahasa Indones.
বাংলা
Български
Cebuano
Deutsch
Ελληνικά
English
Español-AM
Español-ES
فارسی
Français
Fulfulde
Gjuha shqipe
Guarani
հայերեն
한국어
עברית
हिन्दी
Italiano
Қазақша
Кыргызча
Македонски
മലയാളം
日本語
O‘zbek
Plattdüütsch
Português
پن٘جابی
Quechua
Română
Русский
Schwyzerdütsch
Srpski/Српски
Slovenščina
Svenska
தமிழ்
Türkçe
Українська
اردو
中文

Home -- Farsi -- Perform a PLAY -- 094 (Bad conscience 6)

Previous Piece -- Next Piece

!نمایش نامه ها – برای دوستانتان اجرا کنید
نمایش نامه ها جهت اجرای کودکان

49. وجدان بد 6


رینگو ارگ مبلغ را دزدیده است. و الان وجدانش او را آزار می دهد. دزدی هیچکس را خوشحال نمی کند. آیا شما هم متوجه آی شده اید؟ فرقی نمی کند که شما چیزی از فروشگاهی دزدیده باشید یا از کیف مادرتان. فقط یک راه برای جبران آن وجود دارد.

رینگو همین راه را انتخاب کرد. از عیسی خواست که او را ببخشد و می خواست چیزی که دزدیده بود را برگرداند.

او گاوها را به گاری وصل کرد و ارگ را در آن گذاشت.

باتو: "رینگو، چکار می کنی؟"

رینگو: "می خواهم این ارگ را پس بدهم."

باتو: "عقلت را از دست داده ای؟ اگر می خواستی آنرا پس بدهی چرا دزدیدی؟"

رینگو: "بیا بالا! در راه برایت توضیح می دهم."

رینگو عجله داشت که به شهر برسد. از اینکه خانم مری را فورا پیدا کرده بود خوشحال بود. او بعنوان مترجم انجیل در هندوستان کار می کرد.

خانم مری: "سلام بچه ها. چقدر خوب است که به اینجا آمدید. می توانم از شما کمک بگیرم. من در ترجمه ام چند کلمه کورکو را نمی دانم. به من کمک می کنید؟"

رینگو: "بله، ولی اول باید صاحب گروپ را ببینم."

خانم مری: "اینجا نیست. او خیلی مریض بود. یک هواپیما او را به خانه اش در آمریکا برگرداند. ولی دکترها نتوانستند به او کمک کنند. صاحب گروپ الان در بهشت است."

رینگو: "صاحب الان در بهشت است؟ پیش خداوند عیسی؟ او در آنجا بسیار خوشحال است. ولی دیگر در اینجا پیش ما نیست."

خانم مری: "نه او دیگر پیش ما نیست."

این خبر رینگو را بسیار ناراحت و شروع به گریه کرد.

خانم مری: "ببین من از او یک عکس دارم. می خواهی آنرا نگه داری؟"

رینگو: "خیلی ممنون. این صاحب من است، کسی که درباره ی خداوند عیسی با من حرف زد."

خانم مری: "رینگو، خداوند برای زندگی تو برنامه ای دارد. من مطمئنم که او می خواهد به دیگران درباره ی او بگویی."

رینگو: "ولی، من چیزی دزدیده ام، ارگ را، و الان بیرون داخل گاری است."

حالا دیگر اعتراف کرده بود. و این مساله به او آرامش داده بود.

خانم مری او را بخشید. با خیال راحت داخل گاری پرید و آن وسیله ی دزدیده شده را پس داد.

رینگو: "خدانگهدار خانم مری. دفعه ی بعدی که شما را ببینم کلمه های کورکوی بیشتری به شما یاد خواهم داد. ولی الان باید هیزم جمع کنیم."

و در راه او دعا کرد:

رینگو: "خداوند عیسی، ممنمونم که مرا بخشیدی. لطفا به صاحب بگو که من آن ارگ را پس دادم. من حالا خیلی خوشحالم و می خواهم که به تو خدمت کنم."

باتو: "رینگو، می شود درباره ی عیسی برای من توضیح دهی؟"

رینگو: "بله، من خیلی دوست دارم که هر روز درباره ی او با تو حرف بزنم."


افراد حاضر: راوی، رینگو، باتو، خانم مری

ynamreG FEC :thgirypoC ©

www.WoL-Children.net

Page last modified on August 06, 2024, at 11:31 AM | powered by PmWiki (pmwiki-2.3.3)