Home -- Farsi -- Perform a PLAY -- 046 (How to become a child of God 5)
!نمایش نامه ها – برای دوستانتان اجرا کنید
نمایش نامه ها جهت اجرای کودکان
64. چطور فرزند خدا بشویم 5
فاجعه ی هاییتی وحشتناک بود. بعد از طوفان، سنگ ها داخل دره افتاده و دهکده را پوشاندند، جایی که تیفام در آنجا زندگی می کرد. ولی خداوند زندگیش را نجات داد. در بیمارستان تبلیغی او بزودی بهتر شد. پرستارها تیفام را دوست داشتند و از خوب شدندش خوشحال بودند.
پرستار: "حالت دارد بهتر می شود، تیفام. دوست داری خواندن و نوشتن را یاد بگیری؟"
تیفام: "بله می خواهم. ولی از آن کتاب می ترسم."
پرستار: "ولی تو نباید از انجیل بترسی. در آن ما می خوانیم که عیسی بچه ها را دوست دارد."
پس از آن، تیفام هر روز به مدرسه تبلیغی می رفت. در کلاس مذهب او گوش های خود را می بست ولی گاهی چیزهایی می شنید. او منظور معلم را از "فرزند خدا" نمی فهمید. او به سرعت جادویی را که از گردنش آویزان بود در دست گرفت. یکی از دختر ها به او خندید. تیفام ترسیده و با گریه از کلاس بیرون دوید.
پرستار: "تیفام، چرا گریه می کنی؟"
تیفام: "من متوجه نمی شوم. چطور می توانم فرزند خدا شوم؟"
پرستار: "در انجیل گفته شده که هر کسی به عیسی ایمان بیاورد و از او بخواهد خداوند زندگیش شود، آنگاه فرزند خدا خواهد شد."
تیفام: "اگر این کار را انجام دهم پدرم مرا تنبیه خواهد کرد. من می ترسم."
پرستار: "ما برای او دعا می کنیم که او هم روزی به فرزند خدا ایمان بیاورد."
تیفام تشویق شده و دعا کرد.
تیفام: "خداوند عیسی، من به تو ایمان دارم. گناهان مرا ببخش و به زندگی من وارد شو."
پرستار: "حالا تو فرزند خدا هستی. و عیسی همیشه با تو خواهد بود."
تیفام (با خوشحالی): "من یکی از فرزندان خدا هستم!"
پس از مدتی، پدرش دنبالش آمد تا او را با خود ببرد. به او یک انجیل به عنوان جایزه داده بودند. پدرش به طرز مشکوکی به او نگاه می کرد تا اینکه به خانه رسیدند.
اورستیل: "آیا تو هم به این عیسی ایمان داری؟"
تیفام: "بله پدر، من فرزند خدا هستم. لطفا بگذار عیسی وارد زندگی تو نیز بشود. در انجیل گفته شده که اگر این کار را انجام دهی، فرزند خدا خواهی شد."
تیفام دیگر ادامه نداد. پدرش انجیل را گرفت هزارن تکه اش کرد و باد آنها را با خود برد. و سپس؟
داستان بعدی به شما خواهد گفت.
افراد حاضر: راوی، پرستار، ایستگاه تبلیغی، تیفام، اورستیل
ynamreG FEC :thgirypoC ©