Home
Links
Contact
About us
Impressum
Site Map


YouTube Links
App Download


WATERS OF LIFE
WoL AUDIO


عربي
Aymara
Azərbaycanca
Bahasa Indones.
বাংলা
Български
Cebuano
Deutsch
Ελληνικά
English
Español-AM
Español-ES
فارسی
Français
Fulfulde
Gjuha shqipe
Guarani
հայերեն
한국어
עברית
हिन्दी
Italiano
Қазақша
Кыргызча
Македонски
Malagasy
മലയാളം
日本語
O‘zbek
Plattdüütsch
Português
پن٘جابی
Quechua
Română
Русский
Schwyzerdütsch
Srpski/Српски
سِنڌِي‎
Slovenščina
Svenska
தமிழ்
Türkçe
Українська
اردو
中文

Home -- Farsi -- Perform a PLAY -- 091 (Who is the thief 3)

Previous Piece -- Next Piece

!نمایش نامه ها – برای دوستانتان اجرا کنید
نمایش نامه ها جهت اجرای کودکان

19. چه کسی رییس است 3


رینگو و باتو با علاقه به غریبه نگاه می کردند که سیم را از یک جعبه به جیپ وصل می کرد.

سپس یک دیوار سفید ساخته شد. همه چیز برای مردم آن روستای کوچک هندی تازه بود. آنها تا آن زمان هرگز فیلم ندیده بودند.

صاحب گروب: "خداوند همه ی شما را دوست دارد. او تنها پسرش را به این دنیا فرستاد. نام او عیسی است. او انسان شد، درست مثل همه ی ما ولی بدون گناه. خداوند از گناه متنفر است و آن را با مرگ مجازات می کند. ولی عیسی این مجازات و تنبیه را گردن گرفت و به جای همه ی ما بر روی صلیب مرد. سپس خداوند او را از مردگان زنده کرد. به عیسی ایمان بیاورید. آنگاه نجات پیدا می کنید و خانه ای در بهشت خواهید داشت."

فیلم تمام شد. پاندو ارگ زد و هر کسی که می خواست با صاحب صحبت کند در آنجا ماند.

رینگو: "صاحب، تا کی پیش ما می مانی؟ می خواهم درباره ی خدای تو بیشتر بدانم."

صاحب گروب: "ما فردا به روستای بعدی می رویم. ولی حتما دوباره همدیگر را می بینیم."

رینگو و باتو باید به خانه بر می گشتند. ولی آن ارگ در جیپ... آیا کسی آنها را می دید؟ خیلی سریع مثل برق، جعبه را برداشتند و با آن ساز در تاریکی ناپدید شدند. آنها یک کلبه ی قدیمی را برای پنهان شدن انتخاب کردند.

شب ترسناکی برای آنها بود. نه فقط به خاطر عذاب وجدان، بلکه باید مواظب کفتارها نیز می بودند.

ماه می درخشید.

رینگو: "باتو، یک چیزی در آنجا تکان می خورد. یک ببر. حتما یک ببر است. چشمانش را دیدم که برق می زند."

باتو: "خواب دیدی؟"

رینگو: "نه، واقعا دیدم."

صبح روز بعد، مردم دهکده درباره ی خبرهای بد حرف می زدند.

مرد: "یک ببر بود. یک ببر آدم خوار."

زن: "چه؟ کی؟ کجا؟"

مرد: "در دهکده ی بعدی یک ببر به یک نفر حمله کرد."

رینگو: "ما هم آن ببر را دیدیم."

چه آشوبی! تا زمانیکه یک شکارچی قدیمی ایده ی خوبش را مطرح کرد.

شکارچی: "بهترین کار این است که یک گاو را کشته و امشب آنرا کنار برکه بگذاریم. و با سلاح هایمان بالای آن درخت بزرگ منتظر بمانیم. ببر به خاطر خون آن گاو به اینجا می آید. و وقتی که خواست گاو را بخورد، شلیک می کنیم."

مرد: " رینگو، تو هم می آیی؟ ما به تو احتیاج داریم."

رینگو از اینکه برای شکار با آنها انتخاب شده بود به خودش افتخار می کرد. و به همان اندازه هم می ترسید. شکار ببر خیلی خطرناک است. و خیلی بد می شد اگر...

شما می توانید ادامه ی شکار را در نمایش بعدی دنبال کنید.


افراد حاضر: راوی، صاحب گروب، رینگو، باتو، شکارچی، زن

ynamreG FEC :thgirypoC ©

www.WoL-Children.net

Page last modified on August 06, 2024, at 09:24 AM | powered by PmWiki (pmwiki-2.3.3)