Home
Links
Contact
About us
Impressum
Site Map


YouTube Links
App Download


WATERS OF LIFE
WoL AUDIO


عربي
Aymara
Azərbaycanca
Bahasa Indones.
বাংলা
Български
Cebuano
Deutsch
Ελληνικά
English
Español-AM
Español-ES
فارسی
Français
Fulfulde
Gjuha shqipe
Guarani
հայերեն
한국어
עברית
हिन्दी
Italiano
Қазақша
Кыргызча
Македонски
Malagasy
മലയാളം
日本語
O‘zbek
Plattdüütsch
Português
پن٘جابی
Quechua
Română
Русский
Schwyzerdütsch
Srpski/Српски
سِنڌِي‎
Slovenščina
Svenska
தமிழ்
Türkçe
Українська
اردو
中文

Home -- Farsi -- Perform a PLAY -- 092 (A man-eating tiger 4)

Previous Piece -- Next Piece

!نمایش نامه ها – برای دوستانتان اجرا کنید
نمایش نامه ها جهت اجرای کودکان

29. یک مرد- خوردن ببر 4


صاحب گروپ: "رینگو، چه شده؟ چرا اینقدرعصبی هستی؟"

رینگو: "صاحب، ما قرار است یک ببر را شکار کنیم. یک ببر آدم خوار در اطراف دهکده ی ما پرسه می زند."

صاحب گروپ: "و تو هم با آنها می روی؟"

رینگو: "بله! ولی اگر به من حمله کند، یا روح های شیطانی بیایند چه؟"

صاحب گروپ: "کسی هست که از تو محاظت می کند. او قوی است و از پس همه ی کارها بر می آید. او از روح های شیطانی هم قوی تر است. عیسی! او در انجیل می گوید که برای نجات ما از روح های شیطانی آمده."

رینگو: "آیا عیسی واقعا قوی تر از همه ی آنهاست؟"

صاحب گروپ: "بله، خیلی قوی تر!"

رینگو: "من هم می خواهم به او ایمان بیاورم، درست مثل شما."

کاملا مشخص است که رینگو وافعا به عیسی نیاز داشت. او دعا کرده و او را به زندگیش دعوت کرد. او با خدای نامریی صحبت کرد و بسایر بسیار مطمئن بود که عیسی صدای او را شنیده است.

صاحب گروپ: "رینگو، تو همیشه می توانی با عیسی صحبت کنی و از او کمک بخواهی، حتی درباره ی شکار ببر."

چند ساعت بعد زمان رفتن بود. مردان تفنگ هایشان را برداشتند و رینگو هم چراغ قوه اش را با خود برد. آنها بی صدا از درخت بزرگ کنار برکه بالا رفتند. آنها در حالیکه هیجان زده و عصبی بودند به اطراف نگاه می کردند. رینگو در سکوت دعا می کرد:

رینگو: "خداوند عیسی، لطفا به ما کمک کن تا آن ببر را قبل از اینکه آدما های بیشتری را بکشد، شکار کنیم. دیدید؟ چیزی در آنجا حرکت می کند."

رینگو بازوی پدرش را محکم گرفت. به سختی می توانست نفس بکشد. ببر یواشکی به سمت آن گاو مرده که تله اشان بود رفت و به آن حمله کرد. ببر به بالا نگاه کرد و سریع اتفاق افتاد (صدای شلیک گلوله).

پدر: "چه وحشتناک! گمش کردم!"

مرد: "مواظب باش! دارد می آید! می خواهد به ما حمله کند!"

پدر: "رینگو، نور چراغ قوه را در چشمانش بینداز. کورش کن!"

رینگو: "کمک، چراغ قوه خیلی ضعیف است. خداوند عیسی، چه کار کنم؟"

رینگو با تمام قدرتش چراغ قوه را به زمین انداخت. ببر به سمت نور پرید.صدای شلیک آمد. ببر یکبار دیگر پرید و سپس زخمی، در علف ها به اینطرف و آن طرف رفت. پدر رینگو اسلحه را پر کرد، ماشه راکشید (صدای شلیک) و آن حیوان خطرناک مرده بر روی زمین افتاد.

همگی نفس راحتی کشیدند، و رینگو در سکوت دعا کرد.

رینگو: "خدایا، از تو بسیار ممنونم. تو به ما کمک کردی!"

خداوند هیچکس را رها نمی کند. شما چه تجربه ای با او دارید؟

شما می توانید برای من بنویسید که او چگونه به دعاهایتان جواب داده است.


افراد حاضر: راوی، رینگو، صاحب گروپ، پدر، مرد

ynamreG FEC :thgirypoC ©

www.WoL-Children.net

Page last modified on August 06, 2024, at 09:29 AM | powered by PmWiki (pmwiki-2.3.3)