Home
Links
Contact
About us
Impressum
Site Map


YouTube Links
App Download


WATERS OF LIFE
WoL AUDIO


عربي
Aymara
Azərbaycanca
Bahasa Indones.
বাংলা
Български
Cebuano
Deutsch
Ελληνικά
English
Español-AM
Español-ES
فارسی
Français
Fulfulde
Gjuha shqipe
Guarani
հայերեն
한국어
עברית
हिन्दी
Italiano
Қазақша
Кыргызча
Македонски
മലയാളം
日本語
O‘zbek
Plattdüütsch
Português
پن٘جابی
Quechua
Română
Русский
Schwyzerdütsch
Srpski/Српски
Slovenščina
Svenska
தமிழ்
Türkçe
Українська
اردو
中文

Home -- Farsi -- Perform a PLAY -- 068 (The showdown 1)

Previous Piece -- Next Piece

!نمایش نامه ها – برای دوستانتان اجرا کنید
نمایش نامه ها جهت اجرای کودکان

86. مرحله نهایی مسابقه 1


دو اسکیمو بر روی سورتمه نشسته و لباس های کلفتی پوشیده اند. شلاق زده می شود و سگ ها بر روی یخ قرار می گیرند. ناگهان کولی چیزی می شنود.

کوپای جادوگر هم این صدا را شنید: صدای آرامی از یخ ها.

سوت زده می شود و سگها دیگر نمی دوند. اسکیموها کلاه های خز خود را در می آورند. هیچ شکی نیست که صدای آواز یخ هاست. همه می ترسند. برای اینکه هر وقت یخ ها آواز می خوانند، موج ها در زیر آب در حال آمدن هستند. موج های قوی که با تمام قدرت می آیند و حتی کلفت ترین تکه های یخ را می شکنند.

(صدای شلاق)

کولی: "بروید سگهای خوب! با سرعت به سمت ساحل بدوید. موج های قوی دارند می آیند، ما می میریم."

کوپا: "کولی، آن سورتمه را در آنجا می بینی؟"

کولی: "آیا آنها دیوانه اند؟ دارند به سمت موج ها می روند."

کوپا: "باید به آنها هشدار دهیم."

ولی زمانیکه دو سورتمه رسیدند و کوپا دید که آنها مبلغانی از شهر اسکیموها هستند به ایشان چیزی نگفت. او از آنها متنفر بود، از آنها و عیسایشان، کسی که آنها همیشه حرفشان را می زدند.

کوپا و کولی به ساحل امن ناین رسیدند.

کوپا: "خوب شد."

کولی: "بقیه چطور؟"

کوپا: "آنها باید بمیرند. الان عیسی آنها باید به ما نشان دهد که آیا قوی تراز موج هاست یا نه. هاها ."

آن دو مرد یک خانه برفی ساختند. کمی بعد کوپا با یک خز به یک فروشگاه کوچک رفت. آیا این خانم سفید پوست همسر مبلغ است؟

کوپا: "می خواهم این خز را با آن تفنگ در آنجا عوض کنم."

زن: "فکر نمی کنم ما به خز بیشتری احتیاج داشته باشیم. ممکن است صبر کنید تا همسرم برگردد؟"

کوپا: "او بر نمی گردد."

زن: "منظورتان چیست؟"

کوپا: "موج های بسیار قوی دارند می آیند."

زن: "موج های قوی؟"

زن وحشتزده به او خیر شده بود. جادوگر پنجره را باز کرد و هردو صدا را شنیدند- یخ در حال آواز خواندن بود.

زن: "کوپا، چرا به او هشدار ندادی؟"

کوپا: "چرا باید اینکار را می کردم؟ عیسی او باید این کار را برایش بکند، اگر می تواند."

زن به شدت نگران شده بود. ناگهان چشمانش به آیه ای از انجیل افتاد که بر روی دیوار آویزان شده بود.

عیسی گفته بود: همه ی قدرت ها در زمین و آسمان به من داده شده است.

زن: "عیسی می تواند! او هرگز مسابقه ای را نباخته است."

کوپا: "مرحله ی نهایی شروع شده است. اگر آنها با وجود این موج های سنگین برگردند، من هم به عیسی ایمان می آورم."

زن: "کوپا، آنها بر می گردند. من می دانم."

اطمینان او، جادوگر را دچار شک کرد. چه کسی برنده خواهد شد؟ کوپا یا عیسی؟ جواب را در قسمت بعدی خواهید شنید.


افراد حاضر: راوی، کوپا، کولی، زن

ynamreG FEC :thgirypoC ©

www.WoL-Children.net

Page last modified on August 05, 2024, at 01:09 PM | powered by PmWiki (pmwiki-2.3.3)