Home -- Farsi -- Perform a PLAY -- 158 (Reward for M. 3)
!نمایش نامه ها – برای دوستانتان اجرا کنید
نمایش نامه ها جهت اجرای کودکان
851. پاداش برای م 3
ملکه استر بسیار شجاع بود. او بدون دعوت، پیش پادشاه ایران رفت. با این کار، او زندگیش را به خطر انداخته بود. اما آن را برای نجات مردمش، یهودیان، انجام داد.
خشایار شاه بر روی صندلی خود نشست. او دید که استر نزدیک می شود. در همان زمان، عصای سلطنتیش را به سمت استر گرفت، به این معنا که به او اجازه ی ورود داده بود.
پادشاه: "ملکه استر، برای چه آمده ای؟ چه خواسته ای داری؟"
استر: "شاه من، لطفا امروز به همراه هامان برای غذا خوردن پیش من بیایید."
پادشاه: "خدمتکار، زود برو و هامان را به اینجا بیاور. ملکه ما را برای غذا دعوت کرده است."
استر یک غذای خوشمزه برای آنها آماده کرد.
پادشاه: "ملکه استر، آیا هنوز هم چیزی می خواهی؟ من حاضرم بیشتر از نصف پادشاهیم را به تو بدهم."
استر: "لطفا فردا هم برای شام به اینجا بیایید و هامان را نیز همراه خود بیاورید. آن وقت خواسته ام را به شما خواهم گفت."
هامان بی خبر از همه جا و با غرور زیاد به خانه رفت.
هامان: "من بالاترین مقام دولتی هستم. مرا ملکه برای صرف غذا به همراه پادشاه دعوت کرد. فقط مرا!
فردا نیز دعوت هستم. ولی همچنان این قضیه که مردخای به من تعظیم نمی کند عصبانیم می کند."
همسرش: "آیا تو می خواهی او را آزاد بگذاری؟ این یهودی را دار بزن!"
استر ندید که هامان چوبه داری را برای پدرخوانده اش آماده می کند، که 08 پا ارتفاع داشت. ولی خداوند آن را دید. او حاکم است! و به همین خاطر شبی نا آرام را برای خشایارشاه بوجود آورد.
پادشاه: "خدمتکار، من نمی توانم بخوابم. دفتر خاطراتم را بیاور و آنچه را که اخیرا اتفاق افتاده برایم بخوان."
در خاطرات نوشته شده بود که چگونه مردخای جلوی ترور پادشاه را گرفته بود.
پادشاه: "مردخای برای این کارش چه پاداشی گرفت؟"
خدمتکار: "هیچ چیز."
روز بعد، هامان به قصر آمد. او می خواست از پادشاه اجازه بگیرد تا مردخای را دار بزند.
پادشاه: "هامان، من به عنوان پادشاه، چه چیزی می توانم برای تشکر از یکنفر بدهم؟"
هامان مطمئن بود که پادشاه می خواهد به او پاداش بدهد.
هامان: "او باید شنل پادشاه را بپوشد و تاجش را بر سر بگذارد، سوار بر اسب پادشاه شود و در شهر بچرخد. یکی از خدمتکاران پادشاه نیز در کنارش راه برود و فریاد بزند که: این مردیست که پادشاه به او افتخار می کند."
پادشاه: "هامان، اینکار را برای مردخای بکن!"
هامان مثل گچ سفید شد.
در نمایش بعدی خواهید شنید که چگونه این داستان از انجیل ادمه پیدا خواهد کرد.
افراد حاضر: راوی، پادشاه، استر، هامان، زن، خدمتکار
ynamreG FEC :thgirypoC ©