STORIES for CHILDREN by Sister Farida(www.wol-children.net) |
|
Home عربي |
Home -- Farsi -- Perform a PLAY -- 073 (Shock in the classroom 1) This page in: -- Albanian -- Arabic? -- Armenian -- Aymara -- Azeri -- Bengali -- Bulgarian -- Cebuano -- Chinese -- English -- FARSI -- French -- Fulfulde -- German -- Greek -- Guarani -- Hebrew -- Hindi -- Indonesian -- Italian -- Japanese -- Kazakh -- Korean -- Kyrgyz -- Macedonian -- Malayalam? -- Platt (Low German) -- Portuguese -- Punjabi -- Quechua -- Romanian -- Russian -- Serbian -- Slovene -- Spanish-AM -- Spanish-ES -- Swedish -- Swiss German? -- Tamil -- Turkish -- Ukrainian -- Urdu -- Uzbek
!نمایش نامه ها – برای دوستانتان اجرا کنید 37. شکه شدن در کلاس 1تعطیلات تمام شده بود. چه بد! ولی سال تحصیلی قرار نبود خسته کننده باشد. دانش آموزان مدرسه ی درخت بلوط در کنار هم در گروه های کوچک قرار گرفته بودند. لباس هایشان قدیمی بود و البته در آن زمان به همین شکل بود. ولی آنها بسیارازخودراضی بودند. به خصوص جیم. هرچه که می گفت بقیه انجام می دادند. جیم: "گوش کنید! وقتی معلم جدید آمد و مثل یک کله گنده رفتار کرد یعنی در یک چشم به هم زدن از اینجا می رود. ما تا الان سه نفرشان را بیرون کردیم و ای یکی هم زیاد اینجا نمی ماند." دختر مدرسه ای اول: "با اینکه ما بسیار حرف گوش کن هستیم و عاشق یادگیری ولی هیچکس از پس ما بر نمی آید." (همه می خندند) دختر مدرسه ای دوم: "آمد. سریع بروید سر کلاس!" دختر مدرسه ای اول: "او اصلا چطور به مدرسه ی ما آمد؟" دختر مدرسه ای دوم: "مدیر گفت خدا او را به اینجا فرستاده است." جیم: "و ما کاری می کنیم که به خواست خودش برود." (همه می خندند) (صدای زنگ مدرسه) زنگ مدرسه به صدا در می آید. جیم و دوستانش در ردیف عقب نشسته اند. با کنجکاوی منتظر هستند تا ببینند چه اتفاقی می افتد. معلم وارد کلاس شد. و با خوشحالی به اطراف نگاه کرد. معلم: "صبح به خیر دخترها و پسرها. امسال قرار است همراه هم باشیم. و سال تحصیلی خوبی خواهد بود. پس به یک شروع خوب احتیاج داریم. لطفا بلند شید. می خواهیم دعا کنیم." دعا؟ زبان دانش آموزان بند آمده بود. جیم به حدی شوکه شده بود که بطور ناخداگاه ایستاد و دستانش را در برای دعا برد. معلم: "خداوند عیسی کمک کن که همه چیز خوب پیش برود و سال خوبی در کنار هم داشته باشیم. ممنون به خاطر تک تک دانش آموزان و برای همه دعا می کنم که تو را بشناسند به این خاطر که تو همه شان را دوست داری. آمین." دانش آموزان معنی آن را متوجه نشدند. اما این دعا قلبشان را شکافت. معلم می خواست که آنها عیسی را بشناسند چون او آنها را دوست داشت. آنها قبلا هرگز چنین چیزی را نشنیده بودند. آنها زمان زیادی نداشتند تا به این مساله فکر کنند. هنوز از شوک اول در نیامده بودند که مورد دوم اتفاق افتاد. در نمایش بعدی ادامه اش را به شما خواهم گفت. افراد حاضر: راوی، جیم، دخترهای مدرسه ای، معلم ynamreG FEC :thgirypoC © |