STORIES for CHILDREN by Sister Farida(www.wol-children.net) |
|
Home عربي |
Home -- Farsi -- Perform a PLAY -- 059 (Tears on Christmas 1) This page in: -- Albanian -- Arabic? -- Armenian -- Aymara -- Azeri -- Bengali -- Bulgarian -- Cebuano -- Chinese -- English -- FARSI -- French -- Fulfulde -- German -- Greek -- Guarani -- Hebrew -- Hindi -- Indonesian -- Italian -- Japanese -- Kazakh -- Korean -- Kyrgyz -- Macedonian -- Malayalam? -- Platt (Low German) -- Portuguese -- Punjabi -- Quechua -- Romanian -- Russian -- Serbian -- Slovene -- Spanish-AM -- Spanish-ES -- Swedish -- Swiss German? -- Tamil -- Turkish -- Ukrainian -- Urdu -- Uzbek
!نمایش نامه ها – برای دوستانتان اجرا کنید 95. اشک در کریسمس 1در مدرسه ی شبانه روزی مسیحی، همگی آماده ی رفتن بودند. توره آ منتظر تعطیلات کریسمسش بود. پدرش به دنبال او آمد. راه طولانی بود و توره آ به چیزهای زیادی فکر کرد. توره آ: "پدر، آیا راشده مرا خواهد شناخت؟ حسن چه کار می کند؟" توره آ از دیدن خواهر و برادر، گربه و بزهایش بسیار خوشحال بود. زمانیکه آنها به دهکده شان رسیدند، نور شمع را از پنجره ها دیدند. بیرون از خانه ها،کرم های شبتاب در اطراف پرواز می کردند. دخترانی که از چاه آب می آوردند صدایش کردند: دخترها: "سلام توره آ! خوشحالیم که برگشتی. چه خبر؟ ازمدرسه ات برایمان تعریف می کنی؟" توره آ: "بله، فردا خواهم گفت. الان دیر است. فردا به دیدنم بیایید." مادر غذای مورد علاقه ی توره آ را برایش درست کرده بود. آنها حرف های زیادی با هم داشتند. با اینکه مدت زیادی بود که توره آ از آنجا دور بود ولی همه چیز مثل قبل بود. و تنها یک چیز تغییر کرده بود! و او هنگام خواب به آن فکر کرد. کریسمس بود. هیچ کس در دهکده آن را جشن نمی گرفت. توره آ تنها کسی بود که عیسی را دوست داشت. او می خواست جشن بگیرد ولی نمی دانست چگونه! توره آ: "یک فکری دارم. من فردا صبح خیلی زود بیدار می شوم و انجیلم را می خوانم." و این کار را کرد. او از خانه بیرون و از تپه بالا رفت. درآنجا به تنهایی نشست و درباره ی مریم، یوسف و عیسی کوچک خواند. توره آ: "عیسی آمد، ولی مردم خودش قبولش نکردند. خداوند عیسی، در آن زمان درهای بیت اللحم بسته بودند ولی امروز قلب ها بسته اند." و قتی توره آ ده سالش بود، ازعیسی خواست که وارد زندگیش شود و به او بعنوان خداوند و نجات دهنده اش اعتماد کرد. حسن: "توره آ، دنبالت می گشتم. چه چیزی می خوانی؟" آیا برادرش بعد از شنیدن یکی از داستان های انجیل راز او را فاش می کند؟ این مساله می تواند نتایج وحشتناکی برایش داشته باشد. ولی او به هر حال این کار را انجام داد. در تمامی دنیا زنگ ها در کریسمس به صدا درآمده بودند، و در همان موقع یک پسر بچه برای اولین بار داستانی را درباره ی عیسی شنید. روز کریسمس به زیبایی شروع شد ولی در پایان روز همراه با گریه بود. چرا؟ در قسمت بعدی به شما خواهم گفت. افراد حاضر: راوی، دختر، توره آ، حسن ynamreG FEC :thgirypoC © |