STORIES for CHILDREN by Sister Farida(www.wol-children.net) |
|
Home عربي |
Home -- Farsi -- Perform a PLAY -- 023 (Peter starts again 8) This page in: -- Albanian -- Arabic? -- Armenian -- Aymara -- Azeri -- Bengali -- Bulgarian -- Cebuano -- Chinese -- English -- FARSI -- French -- Fulfulde -- German -- Greek -- Guarani -- Hebrew -- Hindi -- Indonesian -- Italian -- Japanese -- Kazakh -- Korean -- Kyrgyz -- Macedonian -- Malayalam? -- Platt (Low German) -- Portuguese -- Punjabi -- Quechua -- Romanian -- Russian -- Serbian -- Slovene -- Spanish-AM -- Spanish-ES -- Swedish -- Swiss German? -- Tamil -- Turkish -- Ukrainian -- Urdu -- Uzbek
!نمایش نامه ها – برای دوستانتان اجرا کنید 32. پیتر از نو آغاز می کند 8پسر: "چه اتفاقی برای پیتر افتاده است؟" دختر: "او امروز خیلی متفاوت است." پسر: "او مثل همیشه شوخی نمی کند." دختر: "و او خیلی ساکت است." پیتر به نظر بسیار غمگین است. او یک کوله پشتی را حمل می کند، یک کوله ی سنگین و نامرئی. چه چیزی می تواند در آن باشد؟ او هیچ وفت در باره اش صحبت نکرده بود.عجیب است، به خصوص هر وقت که او در کلاس های یکشنبه بود، سنگینی کوله اش را حس می کرد. پیتر می دانست که تا زمانیکه این بار را حمل میکند هرگز نمی تواند خداوند را خشنود کند. همچنان که بسیار در فکر بود به خانه رفت. او می خواست تنها باشد و مستقیم به اتاق خودش رفت. افکارش درخصوص باری بود که با خود داشت: … چیزهایی که از فروشگاه دزدیده بود. پیتر با خود فکر کرد، دیگر نمی شود. از قصه های انجیل، او می دانست که عیسی می تواند همه چیز را از نو بسازد. آغازی دوباره، این چیزی بود که پیتر می خواست، و به همین خاطر کاری را انجام داد که تا به حال انجام نداده بود: او دعا کرد. بسیار صادقانه و از ته دل با عیسی صحبت کرد و به او گفت که تا چه اندازه از کارهایش پشیمان است. او با کسی که ما نمی توانیم ببینیم سخن گفت، ولی کسی که همیشه با ماست و صدایمان را می شنود. پیتر: "خداوند عیسی، بسیار سپاسگزارم که با اینکه همه چیز را درباره ی من می دانی، دوستم داری. خواهش می کنم من را به خاطر دروغ ها، دزدی ها و حرف های بدم ببخش. قلبم را پاک و تمیز کن و به زندگی من بیا و خداوند من باش. آمین." پس از این دعا، پیتر بسیار آرام شد، چون که عیسی به این دعا ها به سرعت پاسخ می دهد. با خوشحالی گفت: پیتر: "خداوند عیسی، سپاسگزارم که من را بخشیدی و برای همیشه در کنار من می مانی." سایرین فهمیدند که پیتر تغییر کرده است. او دلیلش را به آنها گفت، حتی زمانی که بعضی ها نفهمیدند و مسخره اش کردند. آیا شما هم یک کوله پشتی سنگین دارین که به شما فشار می آورد؟ من نمی دانم در کوله ی شما چیست، ولی این را می دانم که می توانید همه چیز را به عیسی بگویید. همان کاری را بکنید که پینر انجام داد! اگر این کار را انجام دادید، من خیلی دوست دارم که برایم تعریف کنید. افراد حاضر: راوی، دو بچه، پیتر ynamreG FEC :thgirypoC © |