STORIES for CHILDREN by Sister Farida

(www.wol-children.net)

Search in "Farsi":

Home -- Farsi -- Perform a PLAY -- 119 (Danni fell 3)

Previous Piece -- Next Piece

!نمایش نامه ها – برای دوستانتان اجرا کنید
نمایش نامه ها جهت اجرای کودکان

911. دنی می افتد 3


مادربزرگ به ساعت آشپزخانه نگاه کرد. دنی تا الان باید در خانه می بود. او به آرامی و درحالیکه آنت و پدرش دنبالش به کوهستان رفته بودند، دعا می کرد.

پدر: "دنی! دنی، صدای ما را می شنوی؟"

آنت: "پاپا، حتما لوکاس چیزی در این باره می داند. من سریع پیش او می روم و می پرسم."

آنت به خانه ی همسایه و سپس به سمت طویله رفت. مانند یک گربه ی وحشی از نردبان بالا رفت و خودش را بر روی لوکاس انداخت که داشت گریه می کرد.

آنت: "دنی کجاست؟ با او چه کار کردی؟"

لوکاس: "من نمی دانم او کجاست. تقصیر من نبود."

آنت: "چه چیز تقصیر تو نبود؟ به من بگو او کجاست یا اینکه پلیس را خبر می کنم."

لوکاس: "دنی مرده است."

صورت آنت مانند گچ سفید شد. سپس به دنبال لوکاس به دره ای رفت که دنی در آن افتاده بود. پدر بوسیله ی یک طناب از آن شکاف پایین رفت. و دنی را پیدا کرد که بر روی سنگی افتاده بود و پایش به شکل وحشتناکی کج شده بود.

پدر: "دنی زنده است! او پایین تر نیفتاده ودر رودخانه غرق نشده است."

آنت به پدرش نگاه می کرد که به همراه دنی از دره بالا می آمد و حتی بچه گربه را هم نجات داده بود. خداوند از زندگی دنی محافظت کرده بود. ولی علی رغم پرستاری خوب در بیمارستان، او تنها می توانست با عصا راه برود.

آنت: "تقصیر لوکاس است!"

آیا آنت درست می گفت؟ او از لوکاس متنفر بود و ناراحتیش بیشتر و بیشتر می شد. او در قلبش جایی برای تمامی آنچه پدر در آن شب از انجیل خواند نداشت. و این مساله که عیسی همه را دوست دارد و تنفر ما را می بخشد برایش جالب نبود. بخشش؟ نه. او انتقام می خواست.

یک روز، آنت یک پونی زیبای چوبی را بر روی پله های خانه ی همسایه دید. او از یال و سم های اسب بسیار خوشش آمد. بسیار زیبا انجام شده بود.

آنت: "من فکر نمی کردم لوکاس چنین کاری بلد باشد. او حتما می خواهد جایزه ی مسابقه را در مدرسه ببرد. ولی من نمی گذارم."

(صدای افتادن چوب بر روی زمین، لگد زدن با پا)

با یک ضربه، او این کارهنری را بر روی زمین انداخت و آن را با لگد خرد کرد. تنفر زیادی در قلبش بود که همان موقع بیرون زده بود.

آنت می دانست که رفتارش اشتباه است، ولی با خودش فکر می کرد که: لوکاس از من خیلی بدتر است. و یواشکی از آنجا دور شد.

و در نمایش بعدی به شما خواهم گفت که چه اتفاقی افتاد.


افراد حاضر: راوی، آنت، لوکاس

ynamreG FEC :thgirypoC ©

www.WoL-Children.net

Page last modified on August 07, 2024, at 08:56 AM | powered by PmWiki (pmwiki-2.3.3)