Home
Links
Contact
About us
Impressum
Site Map


YouTube Links
App Download


WATERS OF LIFE
WoL AUDIO


عربي
Aymara
Azərbaycanca
Bahasa Indones.
বাংলা
Български
Cebuano
Deutsch
Ελληνικά
English
Español-AM
Español-ES
فارسی
Français
Fulfulde
Gjuha shqipe
Guarani
հայերեն
한국어
עברית
हिन्दी
Italiano
Қазақша
Кыргызча
Македонски
Malagasy
മലയാളം
日本語
O‘zbek
Plattdüütsch
Português
پن٘جابی
Quechua
Română
Русский
Schwyzerdütsch
Srpski/Српски
سِنڌِي‎
Slovenščina
Svenska
தமிழ்
Türkçe
Українська
اردو
中文

Home -- Farsi -- Perform a PLAY -- 167 (Super idea, Aunt Margret 5)

Previous Piece -- Next Piece

!نمایش نامه ها – برای دوستانتان اجرا کنید
نمایش نامه ها جهت اجرای کودکان

761. ایده فوق العاده، خاله مارگارت 5


روت و فیلیپ هدیه ها را برای تری پیچیدند و حرکت کردند. حتما دوست بیمارشان خیلی خوشحال می شد. در راه مادرش را دیدند. او گریه می کرد. روت سعی کرد او را آرام کند و درباره ی عیسی، شبان خوب، به او گفت، کسی که به دنبال اوست و به او کمک می کند زیرا که دوستش دارد.

فیلیپ: "ما برایتان چیزی آورده ایم (صدای جیرینگ جیرینگ سکه ها). این تمام پولیست که داریم. شما می توانید با آن برای تری شیر بخرید."

مادر: "خیلی ممنون، شما خیلی مهربان هستید. بروید، تری منتظر شماست."

(صدای پا)

فیلیپ: "روت، آیا تو از دست من عصبانی هستی که همه ی پول را دادم؟"

روت: "نه. شبان خوب هم تمام زندگیش را وقتی که بر روی صلیب مرد، داد. پس ما نمی توانیم خسیس باشیم."

تری به خاطر هدیه هایش خیلی خوشحال بود. ولی او همچنان نا امید بود.

تری: "دکتر گفت که دیگر نمی تواند کمکی به من بکند. من ترجیح می دهم بمیرم."

فیلیپ و روت از خود می پرسیدند که آیا خداوند دعاهایشان را شنیده است یا نه. چرا او یک معجزه نمی کند؟

آنها با نا امیدی به خانه برگشتند. خاله مارگارت اتاق مهمان را به شکل فوق العاده ای تمیز کرده بود.

خاله مارگارت: "شما چه فکر می کنید اگر تری و مادرش بیایند و با ما زندگی کنند؟"

روت: "عالیه! فکر خیلی خوبیست!"

یک آمبولانس تری را به خانه آورد. او آن اتاق را دوست داشت. تختش کنار پنجره بود.

تری: "این عالیست!"

سپس چشمش به عکس روی دیوارافتاد. عیسی، شبان خوب، دستانش را دراز کرده تا گوسفندان گمشده را نجات دهد.

تری: "روت، من عکسی می خواهم که در آن، شبان گوسفندانی را که پیدا کرده در آغوش دارد."

شبان روبینگر برایش آن عکس را آورد. در آِن عکس گوسفندان زیادی بودند. عیسی در جلو راه می رفت و یک گوسفند را در آغوشش گرفته بود.

تری: "او به کجا می رود؟"

شبان: "به خانه."

تری: "خانه کجاست؟"

شبان: "همان جایی که عیسی زندگی می کمد. جایی که دیگر اشک و دردی نیست."

تری: "هیچ دردی؟ آیا کسی هم به آنجا می رود؟"

شبان: "هرکسی که به شبان خوب تعلق داشته باشد."

تری: "من هم می خواهم مال او باشم و با او بروم."

تری دعا کرد و عکس را محکم در دستانش گرفت.

و سپس او خوابش برد.

ولی این صداهای پا در خانه و در نیمه های شب چه هستند؟

در نمایش بعدی به شما خواهم گفت.


افراد حاضر: راوی، فیلیپ، روت، مادر، شبان، خاله مارگارت

ynamreG FEC :thgirypoC ©

www.WoL-Children.net

Page last modified on August 08, 2024, at 10:40 AM | powered by PmWiki (pmwiki-2.3.3)