Home
Links
Contact
About us
Impressum
Site Map


YouTube Links
App Download


WATERS OF LIFE
WoL AUDIO


عربي
Aymara
Azərbaycanca
Bahasa Indones.
বাংলা
Български
Cebuano
Deutsch
Ελληνικά
English
Español-AM
Español-ES
فارسی
Français
Fulfulde
Gjuha shqipe
Guarani
հայերեն
한국어
עברית
हिन्दी
Italiano
Қазақша
Кыргызча
Македонски
മലയാളം
日本語
O‘zbek
Plattdüütsch
Português
پن٘جابی
Quechua
Română
Русский
Schwyzerdütsch
Srpski/Српски
Slovenščina
Svenska
தமிழ்
Türkçe
Українська
اردو
中文

Home -- Farsi -- Perform a PLAY -- 066 (He's finally here)

Previous Piece -- Next Piece

!نمایش نامه ها – برای دوستانتان اجرا کنید
نمایش نامه ها جهت اجرای کودکان

66. او بالاخره اینجاست


سون: "بالاخره او کی می آید؟"

سون نمی تواند صبر کند. او به سمت پنجره می دود.

سون: "مامان، بابا کی به خانه می آید؟"

مادر: "دیگر چیزی نمانده است. او قرار است امروز از سفر کاریش به خانه بیاید. امیدوارم در ترافیک نمانده باشد."

سون: "او می خواهد برای من یک بازی جدید کامپیوتری بیاورد. امیدوارم الان بیاید!"

امیدواریم الان بیاید! مردم اسراییل سالها پیش دقیقا به همین فکر می کردند. آنها صبر کرده و آرزو کردند که او به زودی بیاید. نجات دهنده ای که خداوند قولش را داده بود. آندریاس نمی توانست صبر کند. او منتظر کسی بود که رستگاری و آرامش را می آورد. او بیشتر از همه دوست داشت با یوحنا باشد. او همیشه درباره اش صحبت می کرد و حتی او را دیده بود!

آنگاه بهترین روز زندگی آندریاس رسید. او در کنار یوحنا در کنار رود جردن ایستاده بود که ناگهان یوحنا فریاد زد:

یوحنا: "نگاه کن، عیسی آنجاست! آن نجات دهنده ی موعود."

آندریاس به سمتی که عیسی ایستاده بود نگاه کرد.

آندریاس: "آنجاست! بالاخره آمد."

آندریاس می خواست عیسی را بشناسد. او با دوستانش رفت و پشت سر عیسی ایستاد. عیسی دقیقا می دانست چه کسی دنبالش می گردد و می خواهد که او را بشناسد. و برگشت و گفت:

عیسی: "بدنبال چه کسی می گردید؟ چه می خواهید؟"

آندریاس: "شما کجا زندگی می کنید؟"

عیسی: "با من بیا تا نشانت بدهم."

آنها با خوشحالی و هیجان زیاد با عیسی رفتند. آنها دیدند که او کجا زندگی می کند و تمام روز را پیشش ماندند.

همراه عیسی بودن یعنی خوشی بسیار زیاد. آیا شما هم این خوشحالی را دارید؟ آندریاس از خوشی زیاد نمی دانست چه کارکند. او فقط می خواست با بقیه در باره ی این تجربه ی فوق العاده اش صحبت کند.

به همه بگو- همین! امروز با چه کسی توانستی در باره ی عیسی صحبت کنی؟

آندریاس در ابتدا به برادرش گفت.

آندریاس: "شمعون، ما او را پیدا کردیم! عیسی اینجاست. با من بیا، تو حتما باید او را بشناسی."

هیجان آندریاس مسری بود. شمعون حرف های برادرش را باور داشت و با او رفت. در آنجا انگار عیسی منتظرشان بود. عیسی حتی نامش را می دانست.

عیسی: "تو شمعون هستی. ولی برای شروع تو را پطرس صدا می زنیم."

یک اسم نو. و این یعنی عیسی می خواهد از او انسانی جدید بسازد. پیدا کردن و پیروی از عیسی ما را تغییر می دهد.

این به من جرات می دهد، برای اینکه او زندگی من را هم تغییر داد.


افراد حاضر: راوی، سون، مادر، یوحنا، آندریاس، عیسی

ynamreG FEC :thgirypoC ©

www.WoL-Children.net

Page last modified on August 14, 2024, at 02:07 PM | powered by PmWiki (pmwiki-2.3.3)