931. دعوت پادشاه 2

کالسکه ی پادشاه وارد خیابان شد. پرده ها کنار و پنجره ها باز بودند. مردم با کنجکاوی منتظر بودند ببینند چه اتفاقی خواهد افتاد.

زن: "پیام رسانان پادشاه در لودابار؟ یک چیزی شده است!"

همسایه: "پیش چه کسی می خواهند بروند؟ شاید شهردار؟"

و در کمال ناباوری، آن کالسکه ی بزرگ درست در مقابل خانه ای که مفی بوشت زندگی می کرد ایستاد.

پادشاه داوود دعوتش کرده بود. مفی بوشت به سختی می توانست این راباور کند. او، شخصی فلج، آن خارجی از طرف پادشاه دعوت شده بود! عالی بود.

نیازی نیست حسودی کنید. شما هم دعوت شده اید. یک پادشاه عادل، که جاودانیست، شما را دعوت کرده است. عیسی، شاه شاهان! مثل مفی بوشت دعوتنامه را قبول کنید، حتی اگر مقام بالایی نداشه باشید و احساس کوچک بودند می کنید.

پسر فلج نزد پادشاه برده شد.

داوود: "مفی بوشت، نترس. می خواهم با تو مهربانی کنم."

مفی بوشت: "ولی من لیاقتش را ندارم."

داوود: "می خواهم زمینی را به تو بدهم. خدمتکاران من می کارند و درو می کنند. تمامی آن متعلق به توست."

پادشاه داوود دعتوتنامه و هدایایی به او داد.

عیسی، پادشاه ابدی، شما را دعوت کرده و هدیه هایی را به شما پیشنهاد میکند.

هدایای او گرانبها هستند: بخشش، خوشی، آرامش، زندگی جاوید... من حتی نمی توانم همه شان را بگویم. به سمت عیسی بیایید و توسط او برکت داده شوید.

مفی بوشت هرگز از اینکه دعوت پادشاه و مهربانیش را قبول کرده بود، پشیمان نشد. و بهترین قسمتش هنوز در راه بود.

داوود: "مفی بوشت، از تو می خواهم بیایی و با من زندگی کنی."

درست مانند عیسی، پادشاه نامریی. او از شما نمی خواهد که فقط در روزهای یکشنبه به دیدنش بروید، بلکه هر روز.

آیا شما هم آن را می خواهید؟ که همیشه در قلب و افکارتان با او باشید؟

عیسی به خوبی بر زندگیتان فرمانروایی می کند. من پادشاهی بهتر از او نمی شناسم. دعوتنامه ی داوود، زندگی مفی بوشت را به طور کامل تغییر داد.

دعوتنامه ی خداوند عیسی زندگی شما را به طور کامل تغییر خواهد داد.عیسی شما را دعوت می کند و می خواهد با شما مهربانی کند. او می خواهد تا شما همیشه با او باشید.

دعوتش را قبول کنید. شما می توانید هنگام دعا به او پاسخ دهید. پادشاه عیسی صدای شما را می شنود.

افراد حاضر: راوی، زن، همسایه، داوود، مفی بوشت

ynamreG FEC :thgirypoC ©