411. فرشته ای آمد

مارک بر روی فرش دراز کشیده بود. یک کتاب هیجان انگیز حواس او را به خود جلب کرده بود. (صدای زنگ در)

مارک: "چه کسی می تواند باشد؟" (صدای باز شدن در)

مارک: "الکس، تو هستی؟ تا الان کجا بودی؟"

مارک تعجب کرده و ساکت مانده بود. بهترین دوستش دوسال پیش رفته بود و از آن زمان همدیگر را ندیده بودند.

برای یک دختر جوان در اسراییل، بطور کاملا غیرمنتظره ای یک مهمان آمد. و بدون دعوت ناگهان روبرویش ایستاد: یک فرشته!

خداوند این گونه است. ناگهان می آید. زمانی که کسی انتظارش را ندارد.

مریم شوکه شده بود.

فرشته: "مریم، نترس. خداوند تو را دوست دارد."

خداوند می آید و با ما صحبت می کند. او امروز هم این کار را انجام می دهد. او از طریق کلامش، انجیل با ما حرف می زند. گاهی او از طریق معجزه ها و مردم دیگر صحبت می کند. زمانی که هنوز انجیل وجود نداشت، او اغلب در خواب یا توسط فرشتگانش حرف می زد.

فرشته: "مریم، خداوند با تو است. قرار است تو یک پسر داشته باشی و نامش را عیسی بگذاری."

مریم: "این چطور ممکن است؟ من ازدواج نکرده ام و شوهری ندارم."

فرشته: "خداوند در تو معجزه می کند. روح القدس به سمت تو می آید و بر تو نازل می شود. به همین خاطر پسرت فرزند خدا نام خواهد گرفت."

مریم: "من به خداوند خدمت خواهم کرد. هر آنچه گفتی را در باره ی من انجام بده."

معجزه اتفاق افتاد. در یک اسطبل در بیت اللحم، پسر خدا بدنیا آمد. خداوند در وجود عیسی به دنیای ما آمد.

خداوند پیش ما آمد تا ما بتوانیم به طرفش برویم. من اغلب کریسمس را جشن می گیرم، ولی این معجزه مرا شگفت زده می کند. خداوند بزرگ انسان شد و پیش ما آمد. از طریق عیسی، خداوند نزدیک ما شد، آنقدر نزدیک که همه توانستند او را ببینند و لمس کنن دو این کار چوپان ها را در آن زمان بسیار خوشحال کرد.

خداوند پیش ما می آید، و در عیسی او می تواند پیش تو هم بیاید.

آیا دوست داری او را به زندگی خود دعوت کنی؟ تو می توانی با دعا کردن این کار را انجام دهی، شاید به این شکل:

مارک: "خداوند عیسی، لطفا به زندگی من وارد شو. من در قلبم را به روی تو باز می کنم. من می خواهم که برای همیشه به تو تعلق داشته باشم. و از تو برای عشق بزرگی که به من داری سپاسگزارم."

خداوند پیش تو می آید تا آنکه تو هم بتوانی پیش او بروی.

افراد حاضر: راوی، مارک، فرشته، مریم

ynamreG FEC :thgirypoC ©