Home
Links
Contact
About us
Impressum
Site Map


YouTube Links
App Download


WATERS OF LIFE
WoL AUDIO


عربي
Aymara
Azərbaycanca
Bahasa Indones.
বাংলা
Български
Cebuano
Deutsch
Ελληνικά
English
Español-AM
Español-ES
فارسی
Français
Fulfulde
Gjuha shqipe
Guarani
հայերեն
한국어
עברית
हिन्दी
Italiano
Қазақша
Кыргызча
Македонски
മലയാളം
日本語
O‘zbek
Plattdüütsch
Português
پن٘جابی
Quechua
Română
Русский
Schwyzerdütsch
Srpski/Српски
Slovenščina
Svenska
தமிழ்
Türkçe
Українська
اردو
中文

Home -- Farsi -- Perform a PLAY -- 109 (Who is the thief)

Previous Piece -- Next Piece

!نمایش نامه ها – برای دوستانتان اجرا کنید
نمایش نامه ها جهت اجرای کودکان

901. دزد کیست


خانواده ی اسمیت در حال خوردن نهار هستند. لیزا و فلیکس همین الان از مدرسه به خانه آمده اند. همگی حرف های زیادی برای گفتن داشتند. ولی مادرشان امروز خیلی جدی است. ناگهان او سوالی آزار دهنده پرسید.

مادر: "عجیب است ولی دیروز صبح من در کیفم بیشتر از 52 دلار داشتم. امروز می خواستم پول فروشنده را بدهم ولی نتوانستم، چون پولی در کیفم نبود. آیا یکی از شما آن را برداشته است؟ فلیکس؟ یا تو لیزا؟"

فلیکس: "ولی مامان، ما دزد نیستیم."

لیزا: "البته که پول شما را برنداشتیم."

مادر: "عجیب است، پس پول من کجا رفته است؟"

پس از آنکه میز را جمع کردند، فلیکس و لیزا رفتند تا تکالیفشان را انجام دهند. ولی لیزا عذاب وجدان داشت. او حتی مریض شد، زیرا او بود که پول را برداشته بود.

لیزا: "اصلا فرض که من آن را دزدیده ام. ولی چرا مامان برای خریدن گوشواره های جدید پولی به من نداد؟ در حقیقت من این پول را واقعا ندزدیدم، قرض گرفتم. و یک روز آن را پس خواهم داد."

ولی این فکرها وجدانش را آرام نکردند. اخیرا در کلاس انجیل در باره ی دزدی صحبت کرده بودند. در انجیل، دزدی بک گناه است. و گناه مانند یک دیوار است. جدا می کند. لیزا این را می توانست کاملا حس کند. از زمانی که پول را برداشته بود، دیواری بین او و مادرش کشیده شده بود. و این دیوار حتی بین او وعیسی نیز قرار داشت.

لیزا دیگر نمی توانست بهانه ای بیاورد. و این حقیقت که او سر میز نهار حتی دروغ هم گفته بود آن را بدتر می کرد. تمام اون روز دلش غمگین بود. و حتی برای گوشواره هایی که زیر تشکش پنهان کرده بود هم خوشحال نبود. وقتی او آن شب به رختخواب رفت شروع به گریه کرد.

مادر: "لیزا، چه شده است؟"

لیزا: "من پول شما را دزدیدم. و حالا، حتما شما دیگر مرا دوست ندارید."

مادر: "تو کار درستی نکردی. ولی خیلی درست است که همه چیز را به من گفتی. من تو را می بخشم. تو می توانی آن پول را از پول توجیبی ات پس بدهی. آیا دوست داری از عیسی هم بخواهی تو را ببخشد؟"

لیزا: "بله خداوند عیسی، متاسفم که پول را دزدیدم. لطفا مرا ببخش. ممنونم که مرا دوست داری."

بار زیادی از شانه های لیزا برداشته شد. او دوباره خوشحال بود. و بهتر از همه اینکه: مامان و خداوند عیسی هنوزم او را دوست دارند.


افراد حاضر: راوی، مادر، لیزا، فلیکس

ynamreG FEC :thgirypoC ©

www.WoL-Children.net

Page last modified on August 06, 2024, at 05:18 PM | powered by PmWiki (pmwiki-2.3.3)