STORIES for CHILDREN by Sister Farida(www.wol-children.net) |
|
Home عربي |
Home -- Farsi -- Perform a PLAY -- 086 (Prayer prohibited 4) This page in: -- Albanian -- Arabic? -- Armenian -- Aymara -- Azeri -- Bengali -- Bulgarian -- Cebuano -- Chinese -- English -- FARSI -- French -- Fulfulde -- German -- Greek -- Guarani -- Hebrew -- Hindi -- Indonesian -- Italian -- Japanese -- Kazakh -- Korean -- Kyrgyz -- Macedonian -- Malayalam? -- Platt (Low German) -- Portuguese -- Punjabi -- Quechua -- Romanian -- Russian -- Serbian -- Slovene -- Spanish-AM -- Spanish-ES -- Swedish -- Swiss German? -- Tamil -- Turkish -- Ukrainian -- Urdu -- Uzbek
!نمایش نامه ها – برای دوستانتان اجرا کنید 68. دعا ممنوع شد 4وزیران پادشاه می خواستند دانیال را از سر راه بردارند. وزیر اول: "آیا آخرین شایعه را شنیده اید؟" وزیر دوم: "البته! قرار است دانیال دومین فرد قدرتمند در تمامی پادشاهی شود. ما باید راهی پیدا کنیم تا او را پایین بکشیم." وزیر اول: "کار آسانی نخواهد بود." وزیر دوم: "چطور است کاری درباره ی مذهبش انجام دهیم؟ او سه بار در روز با خدایش راز و نیاز و دعا می کند. ما می توانیم قانونی ضد آن درست کنیم و آن را پیش پادشاه ببریم و..." به چه دلیلی؟ دانیال هیچوقت آنها را آزار نداده بود. خداوند او را به یکی از بالاترین مقام ها رسانده بود. و این همان چیزی بود که سایرین را خشمگین کرده بود، آنها حسودی می کردند. وزیر اول: "همین الان، پیش پادشاه برو. او باید این قانون جدید را امضا کند." وزیر دوم: "شاه داریوش، همه ی پرنس ها فکر می کنند که شما، پادشاه، می بایست قانون جدیدی را امضا کنیدد به این مضمون که: هر کس در این 03 روز از شخصی یا خدایی به جز شما چیزی بخواهد، باید به فقس شیرها انداخته شود. بگذارید این قانون را عمومی کنیم تا هیچ کس نتواند آن را تغییر دهد." پادشاه متوجه نقشه شیطانی آنها نشد و قانون جدید را امضا کرد. ولی در زندگی دانیال، خداوند همیشه در مقام اول بود، پس برای او این قانون نمی توانست چیزی را عوض کند! او به دعا کردن ادامه داد و دشمنانش آن را دیدند. وزیر اول: "شاه داریوش، شما به تازگی قانون جدید را امضا کرده اید و ممنوع کردید که کسی چیزی را از شخص دیگر و یا خدا بخواهد." پادشاه: "بله، درست است." وزیر دوم: "دانیال هنوز روزی سه بار پیش خدایش دعا می کند. ما این را دیدیم. در نتیجه او باید غذای شیرها شود." پادشاه: "دانیال؟" پادشاه دانیال را دوست داشت و می خواست از او محافظت کند. ولی قانون قانون بود. پادشاه: "دانیال، کاش خدایت کمکت کند." و سپس آنها دانیال را درون قفس شیران انداختند. پادشاه تا صبح نتوانست بخوابد. صبح روز بعد، او با عجله به سمت قفس رفت. پادشاه: "دانیال، آیا خداوندت از تو محافظت کرد؟" دانیال: "پادشاه تا ابد زنده باد. پروردگار من فرشته ای را فرستاد تا دهان شیرها را ببندد و نتوانند به من آسیبی برسانند." پادشاه از شنیدن آنکه دانیال هنوز زنده بود بسیار خوشحال شد و دستور داد او را از آنجا بیرون بیاورند. دانیال حتی یک خراش یا آسیب کوچک هم نداشت. یک معجزه از جانب خداوند! دانیال عزیز شد ولی دشمنانش را درون قفس انداختند. پادشاه: "در تمام پادشاهی من، همگی باید به خدای دانیال احترام بگذارند. او خدای زنده است، کسی که نجات می دهد و کمک می کند." ایمان دانیال نتایج بسیار خوبی داشت. خدای زنده به شما هم پاداش ایمان و اعتمادتان را می دهد. افرا د حاضر: راوی، دو وزیر، پادشاه، دانیال ynamreG FEC :thgirypoC © |