Home
Links
Contact
About us
Impressum
Site Map


YouTube Links
App Download


WATERS OF LIFE
WoL AUDIO


عربي
Aymara
Azərbaycanca
Bahasa Indones.
বাংলা
Български
Cebuano
Deutsch
Ελληνικά
English
Español-AM
Español-ES
فارسی
Français
Fulfulde
Gjuha shqipe
Guarani
հայերեն
한국어
עברית
हिन्दी
Italiano
Қазақша
Кыргызча
Македонски
മലയാളം
日本語
O‘zbek
Plattdüütsch
Português
پن٘جابی
Quechua
Română
Русский
Schwyzerdütsch
Srpski/Српски
Slovenščina
Svenska
தமிழ்
Türkçe
Українська
اردو
中文

Home -- Farsi -- Perform a PLAY -- 075 (Special binoculars)

Previous Piece -- Next Piece

!نمایش نامه ها – برای دوستانتان اجرا کنید
نمایش نامه ها جهت اجرای کودکان

57. دوربین مخصوص


می دانی چه جور پیامبری است؟

سارا: "خداوند نقشه هایش را به او می گوید."

آسموس: "او می تواند آینده را پیش بینی کند؟"

می شود گفت که یک پیامبر کسی است که دوربین های مخصوصی را از خداوند دریافت می کند. دوربین هایی که از طریق آنها می تواند آینده را ببیند و نیز چیزهایی را که بقیه نمی توانند ببینند.

زکریا هم آینده را دید و چیزهایی که خداوند به او نشان داده بود را نوشت. این آیه از انجیل را بخوانید:

دختر: "اورشلیم شادی کن. پادشاهتان می آید عادل و پیروز آرام و سوار بر یک الاغ."

آنچه که خداوند پیش بینی کرده بود اتفاق افتاد. و چیزهایی که زکریا از قبل دیده بود 005 سال بعد انجام شد.

عیسی در راه اورشلیم بود. او به یک شهر رسید. دو نفر از شاگردانش را جلوتر فرستاد.

عیسی: "به شهر بعدی بروید. در آنجا یک الاغ پیدا خواهید کرد. او را آزاد کرده و به پیش من بیاورید."

شاگرد: "آیا می توانیم فقط بیاوریمش؟"

عیسی: "اگر کسی پرسید چرا می بریدش، بگویید خداوند لازمش دارد."

شاگرد: "هر چه شما بگویید."

(صدای پا بر روی جاده ی شنی)

آن دو نفر به شهر رفتند و همان کار را انجام دادند. الاغ را پیدا کرده و آزادش کردند.

صاحب الاغ: "آهای، چه کار می کنید؟ آن الاغ مال من است."

شاگرد: "خداوند لازمش دارد و ما را برای بردنش فرستاده است."

(صدای پا بر روی جاده ی شنی)

شاگردان الاغ را نزد عیسی آوردند، لباس هایشان را بر روی آن قرار دادند و عیسی سوار شد. بقیه هم لباس هایشان را بعنوان فرش بر روی زمین پهن کردند و شاخه های درخت خرما برای خوش آمد گویی تکان دادند. آنها با شادمانی جشن گرفتند.

مردم: "شادمانی کنید، اورشلیم، پادشاهتان به سمت شما می آید."

مردم: "هلهله کنید! به پادشاهی که از طرف خداوند می آید سلام کنید."

مردم: "خوشحالی کنید! به ما کمک کنید! شما پادشاه ما هستید."

آنها پادشاهی می خواستند که به آنها نان بدهد، کسی که آنها را از ظلم رومی ها نجات دهد. ولی عیسی به این دلایل نیامده بود. آنها یک هفته بعد ناامیدانه فریاد می زدند:

مردم: "ما او را نمی خواهیم. او را از اینجا ببرید. مصلوبش کنید."

آنها متوجه نشدند که عیسی می خواست به ایشان چیزی بیشتر از نان بدهد. او، پادشاه، می خواست زندگی هایشان را هدایت کند.

من خیلی خوشحالم که او می خواهد برای زندگی های ما نیز چنین کاری کند.


افراد حاضر: راوی، دختر، پسر، شاگرد، صاحب الاغ، مردم

ynamreG FEC :thgirypoC ©

www.WoL-Children.net

Page last modified on August 05, 2024, at 04:44 PM | powered by PmWiki (pmwiki-2.3.3)