STORIES for CHILDREN by Sister Farida

(www.wol-children.net)

Search in "Farsi":

Home -- Farsi -- Perform a PLAY -- 110 (Only 8 and already King)

Previous Piece -- Next Piece

!نمایش نامه ها – برای دوستانتان اجرا کنید
نمایش نامه ها جهت اجرای کودکان

011. هشت ساله و پادشاه فقط


(صدای هیاهو) توطئه علیه شاه آمون.

نام او به معنای ایماندار و آزاد است. ولی او اینطور نبود. بخصوص در ارتباط با خداوند. او مجسمه هایی که از چوب و سنگ ساخته شده بودند را می پرستید. پرستش بت ها وحشتناک ترین توهین به خداوند است.

خدمتکار: "ما او را می کشیم. او در این اتاق است."

(صدای باز شدن در، سر و صدا و فریاد)

شاه آمون توسط خدمه ی خود کشته و پسرش شاه جدید شد.

آیا تا به حال چیزی درباره ی یوشیا شنیده اید؟ او زمانی پادشاه شد که فقط 8 سال داشت. آیا او هم مثل پدرش به خداوند توهین می کرد؟ و یا اصلا خداوند را دوست داشت؟

انجیل زندگی او را به شکلی فوق العاده توصیف می کند:

یوشیا کارهایی می کرد که خداوند را خشنود کند.

آیا شما هم اینکار را می کنید؟ این می تواند شعار زندگیتان نیز باشد. به این خاطر که عیسی هر آنچه که خداوند را خوشحال نمی کند می بخشد. شما می توانید از او بخواهید که شما را ببخشد. او صدایتان را خواهد شنید.

یوشیا خداوند را دوست داشت. و زمانیکه بزرگتر شد، تمامی بتها را در کل کشور نابود کرد. آیا شما هم چیزهایی در زندگی خود دارید که بخواهید آنها را پاک کنید؟ چیزهایی در زیر تخت و داخل کمد خود که خداوند را اذیت می کند؟

یوشیا همه چیز را درست کرد. او همه ی این کارها را با خواست خود انجام داد زیرا خداوند را دوست داشت.

پادشاه یوشیا: "به معبد نگاه کنید. خانه ی خدا مانند یک زباله است. این توهین به خداوند است. سریع مصالح ساختمانی بخرید و مشغول به کار شوید." (صدای ساخت و ساز)

کشیش: "نگاه کنید چه چیزی پیدا کردم. طومار هایی در این گوشه هستند. بیایید، باید این ها را به پادشاه یوشیا نشان دهیم."

کلام خداوند، انجیل، در آنجا بود. شکی نبود که خداوند جایگاه اول را در زندگی آنها نداشت.

کشیش: "پادشاه یوشیا. ما این طومارها را در خرابه ها پیدا کردیم."

پادشاه یوشیا: "آنها را با صدای بلند بخوانید."

پادشاه شنید که خداوند با آنها که او را با تمام وجود دوست نداشتند چکار کرده بود. او شوکه شد و بر زمین نشست و گریه کرد. او خیلی متاسف بود که این مردم آنطور خداوند را آزرده بودند. کمی پس از آن خداوند به او گفت:

خداوند: "من می خواهم این شهر را تنبیه کنم. ولی به این خاطر که تو مرا دوست داری، اینکار را انجام نمی دهم."

پادشاه یوشیا بچه ها و بزرگترها را به یک جلسه ی عبادتی دعوت کرد و از آنها خواست که خداوند را دوست داشته باشند و او را نفر اول زندگی هایشان کنند. آیا شما هم این دعوت را قبول می کردید؟


افراد حاضر: راوی، خدمتکار، یوشیا، کشیش، صدای خداوند

ynamreG FEC :thgirypoC ©

www.WoL-Children.net

Page last modified on August 07, 2024, at 04:32 PM | powered by PmWiki (pmwiki-2.3.3)