Home
Links
Contact
About us
Impressum
Site Map


YouTube Links
App Download


WATERS OF LIFE
WoL AUDIO


عربي
Aymara
Azərbaycanca
Bahasa Indones.
বাংলা
Български
Cebuano
Deutsch
Ελληνικά
English
Español-AM
Español-ES
فارسی
Français
Fulfulde
Gjuha shqipe
Guarani
հայերեն
한국어
עברית
हिन्दी
Italiano
Қазақша
Кыргызча
Македонски
മലയാളം
日本語
O‘zbek
Plattdüütsch
Português
پن٘جابی
Quechua
Română
Русский
Schwyzerdütsch
Srpski/Српски
Slovenščina
Svenska
தமிழ்
Türkçe
Українська
اردو
中文

Home -- Farsi -- Perform a PLAY -- 141 (Up at 5.00 o'clock 2)

Previous Piece -- Next Piece

!نمایش نامه ها – برای دوستانتان اجرا کنید
نمایش نامه ها جهت اجرای کودکان

141. بیداری 00:5 صبح 2


(صدای زنگ ساعت)

در ساعت 5 صبح زنگ ساعت خاموش و هودسون تایلور از خواب بیدار شد.

پسر: "به آن زودی! چرا؟"

او می خواست وقت زیادی داشته باشد تا بتوانند انجیلش را بدون حواس پرتی بخواند. و این اولین درس تمرینی اش بود. به این خاطر که می خواست یک مبلغ شود. به علاوه، او ورزش می کرد تا از لحاظ فیزیکی هم آماده بادشد. این داستان مربوط به 051 سال پیش است. هودسون تایلور خداوند عیسی را دوست داشت و می خواست یک مبلغ شود.

(صدای در زدن)

اچ.تی.: "سلام پدر، می شود یک کتاب درباره ی چین به من قرض دهید؟"

کشیش: "چرا درباره ی چین؟"

اچ.تی.: "عیسی از من می خواهد به عنوان مبلغ به آنجا بروم."

کشیش: "و چطور می خواهی به آنجا بروی؟"

اچ.تی.: "هنوز نمی دانم. به خداوند عیسی اعتماد می کنم. او راهنماییم خواهد کرد."

اعتماد به عیسی بسیار مهم است. ما می توانیم اینکار را یاد بگیریم. هودسون تایلور با عیسی توافقی کرد که به او کمک می کرد.

اچ.تی.: "خداوند عیسی، من برای هرچه که لازم دارم فقط از تو درخواست می کنم."

هودسون پولدار نبود. زمانی، تنها پولی که او داشت تنها 3 دلار بود. با این وجود او خوشحال بود و به فقرا سر می زد.

مرد: "آقای تایلور، لطفا بیایید و برای همسرم دعا کنید. او خیلی مریض است."

هودسون به دنبال آن مرد در یک اتاق کوچک کثیف رفت. زمانی که او کودکان گرسنه و همسر در حال مرگ او را دید، برایشان دعا کرد و آخرین باقیمانده ی پولش را داد. او تنها به خداوند عیسی گفت که پولی برای نهار خودش نداشت. و عیسی به این اعتمادش پاداش داد. معجزه در ایمیلش آمد: 21 دلار از طرف یک شخص ناشناس! و زن بیمار دوباره خوب شد.

هودسون برای دکتر هاردی کار می کرد. او دکتر خوبی بود ولی مردی فراموشکار بود.

دکترهاردی: "آقای تایلور، من هنوز حقوق شما را نداده ام؟"

اچ.تی.: "نه."

دکتر هاردی: "متاسفم. من تازه تمام پول را در بانک گذاشتم. کاش به من یادآوری می کردید."

ولی این کار خلاف توافقش با عیسی بود که در مواقع نیاز فقط از او درخواست کند. ولی الان او چطور می بایست اجاره خانه اش را بدهد؟ دکتر هاردی بار دیگر به اتاق پذیرش آمد.

دکتر هاردی: "این هم حقوق شما. یک بیمار حالا آمد و خواست که صورتحسابش را همین الان بپردازد."

عیسی از این راه حواسش به هودسون بود. او مراقب همه ی افرادی که به او اعتماد می کنند هست.

کمی بعد هودسون در لندن مشغول به تحصیل پزشکی شد. در بیمارستان دانشگاه اتفاق بسیار بدی برایش افتاد. و شما آن را در نمایش بعدی خواهید شنید.


افراد حاضر: راوی، هودسون تایلور، کشیش، دکتر هاردی، پسر، دختر

ynamreG FEC :thgirypoC ©

www.WoL-Children.net

Page last modified on August 07, 2024, at 03:29 PM | powered by PmWiki (pmwiki-2.3.3)