Home
Links
Contact
About us
Impressum
Site Map


YouTube Links
App Download


WATERS OF LIFE
WoL AUDIO


عربي
Aymara
Azərbaycanca
Bahasa Indones.
বাংলা
Български
Cebuano
Deutsch
Ελληνικά
English
Español-AM
Español-ES
فارسی
Français
Fulfulde
Gjuha shqipe
Guarani
հայերեն
한국어
עברית
हिन्दी
Italiano
Қазақша
Кыргызча
Македонски
മലയാളം
日本語
O‘zbek
Plattdüütsch
Português
پن٘جابی
Quechua
Română
Русский
Schwyzerdütsch
Srpski/Српски
Slovenščina
Svenska
தமிழ்
Türkçe
Українська
اردو
中文

Home -- Farsi -- Perform a PLAY -- 168 (All is well with Terry 6)

Previous Piece -- Next Piece

!نمایش نامه ها – برای دوستانتان اجرا کنید
نمایش نامه ها جهت اجرای کودکان

861. همه چیز برای تری خوب پیش رفت 6


فیلیپ و روت خوب خوابیدند. و صدای آن همه پا را در خانه نشنیدند. آنها نمی دانستند که دکتر بیشتر شب را کنار تخت تری نشسته بود. عیسی، شبان خوب، به آرامی و بطور نامریی تری را در آغوش گرفت و با خود به خانه اش در بهشت برد.

صبح روز بعد، زمانی که روت شنید که تری مرده، به تلخی گریه کرد. او و فیلیپ بهترین دوستشان را از دست داده بودند.

بر بالای قبرش، شبان روبینگر داستان عیسی، شبان خوب را با صدای بلند خواند. پس از مراسم، روت با ناراحتی به جنگل رفت. فکر اینکه دیگر تری زنده نبود، بسیار وحشتناک بود. او در زیر یک درخت فندق تا می توانست گریه کرد.

آقای تانر: "روت، چرا گریه می کنی؟"

آقای تانر ناگهان در کنارش ایستاد. تمام گوسفندان دشت متعلق به او هستند. روت همه ی چیزهایی که اتفاق افتاده بود را برایش تعریف کرد.

روت: "من خیلی دعا کردم. ولی خوب نشد. تری مرد."

آقای تانر: "آیا تو فکر می کنی عیسی اشتباه کرده؟ نظرت چیست اگر یکی از گوسفندانم بسیار بیمار شود و من آن را بردارم و به بهترین دشت ببرم، جایی که خیلی بهتر از قبل هست؟"

روت کم کم داشت متوجه می شد.

آقای تانر: "عیسی تری را به جایی برده که به او خیلی خوش می گذرد. برای همین است که تو نباید ناراحت باشی."

روت: "ولی او را در زمین دفن کردند. او چطور می تواند با شبان خوب باشد؟"

آقای تانر یک فندق برداشت.

آقای تانر: "نگاه کن روت! پوسته ی خاردار فندق هیچ ارزشی ندارد. ولی زندگی در درونش است. که از آن یک درخت تازه بوجود می آید. تو می توانی بدن تری را با این پوسته مقایسه کنی. که در زمین قرار می گیرد و دیگر به آن نیازی ندارد. ولی درونش، زندگی واقعی با عیساست. او در آنجا بدنی جدید و بدون درد دارد. به آن فکر کن روت."

در خانه، فیلیپ متوجه شد که روت دیگر ناراحت نیست.

فیلیپ: "روت، ممنون که درباره ی شبان خوب به من گفتی تا او را بشناسم. تری الان با اوست. و ما هم روزی پیش او خواهیم رفت."

روت: "و فردا می خواهم به بچه های مدرسه درباره ی شبان خوب بگویم تا آنها هم بتوانند او را بشناسند."

شما برای چه کسی می توانید از غیسی، شبان خوب حرف بزنید؟


افراد حاضر: راوی، آقای تانر، روت، فیلیپ

ynamreG FEC :thgirypoC ©

www.WoL-Children.net

Page last modified on August 08, 2024, at 10:47 AM | powered by PmWiki (pmwiki-2.3.3)